کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دست کجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آب دست
فرهنگ فارسی معین
(دَ)(اِمر.) 1 - آبی که پیش از خوردن غذا و پس از آن برای شستن دست و دهان به کار می بردند. 2 - وضو. ؛ ~ به ~خرج دادن کنایه از: مایه گذاشتن .
-
بر دست
فرهنگ فارسی معین
(بَ دَ) (ق .) حاضر، آماده .
-
چابک دست
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ)(ص مر.) ماهر، زبردست .
-
چیره دست
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (ص مر.) ماهر، زبر - دست .
-
دست انداختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ تَ) (مص م .) (عا.) ریشخند کردن ، به تمسخر گرفتن .
-
دست بردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بُ دَ) (مص ل .) 1 - چیره شدن بر حریف ، گرو بردن . 2 - پیشی گرفتن .
-
دست برنجن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ رَ جَ) (اِمر.) دستبند، النگو.
-
دست پاچه
فرهنگ فارسی معین
( ~. چِ یا چَ) (ص مر.) عجول ، شتابزده .
-
دست پخت
فرهنگ فارسی معین
( ~. پُ) (ص فا.) غذایی که کسی با دست خود پخته باشد.
-
دست پسودن
فرهنگ فارسی معین
( ~. پَ دَ) (مص ل .) درنگ کردن ، وقت کشتن .
-
دست جنباندن
فرهنگ فارسی معین
(جنبانیدن ) ( ~. جُ دَ) (مص ل .) کنایه از: فرار کردن .
-
دست چپی
فرهنگ فارسی معین
( ~ چَ)(ص فا.) چپ گرا، چپ رو.
-
دست خالی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فا - ع . ] (ص مر.) تهی - دست . ؛ ~ خالی برگرداندن کسی را ( کن .) مأیوس برگرداندن او را.
-
دست دادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (مص ل .) 1 - بیعت کردن ، پیمان بستن . 2 - میسر شدن ، حاصل شدن . 3 - اتفاق افتادن . 4 - فرصت به دست آوردن .
-
دست کشیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ. کِ دَ) 1 - (مص ل .) دست مالیدن . 2 - ترکِ چیزی گفتن . 3 - (مص م .) تربیت کردن ، پرورش دادن .