کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دست پیش کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دست پیش کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص ل .) کاری را آغاز کردن ، پیشدستی کردن .
-
واژههای مشابه
-
بر دست
فرهنگ فارسی معین
(بَ دَ) (ق .) حاضر، آماده .
-
چابک دست
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ)(ص مر.) ماهر، زبردست .
-
چیره دست
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (ص مر.) ماهر، زبر - دست .
-
دست بردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بُ دَ) (مص ل .) 1 - چیره شدن بر حریف ، گرو بردن . 2 - پیشی گرفتن .
-
دست برنجن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ رَ جَ) (اِمر.) دستبند، النگو.
-
دست پاچه
فرهنگ فارسی معین
( ~. چِ یا چَ) (ص مر.) عجول ، شتابزده .
-
دست پخت
فرهنگ فارسی معین
( ~. پُ) (ص فا.) غذایی که کسی با دست خود پخته باشد.
-
دست چپی
فرهنگ فارسی معین
( ~ چَ)(ص فا.) چپ گرا، چپ رو.
-
دست خالی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فا - ع . ] (ص مر.) تهی - دست . ؛ ~ خالی برگرداندن کسی را ( کن .) مأیوس برگرداندن او را.
-
دست گزیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ دَ) (مص ل .) صدر مجلس طلبیدن ، مسند خواستن .
-
دست گزیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ دَ) (مص ل .) دریغ خوردن ، افسوس خوردن ، تأسف داشتن .
-
دست مردی
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ) (حامص .) 1 - یاری ، مددکاری . 2 - کنایه از: قدرت ، قوت .
-
دست آموز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مف .) تربیت یافته ، اهلی ، انس گرفته .