کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دست مالی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دست خوش
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خُ) 1 - (اِمر.) پولی که از طرف برنده در قمار به عنوان انعام به دیگری داده شود. 2 - (شب جم .) کلمة تحسین به معنی ، آفرین ، مرحبا.
-
دست دستی
فرهنگ فارسی معین
(دَ دَ) (ص نسب .) (عا.) 1 - سرسری ، سطحی . 2 - بیهوده ، بی جهت .
-
دست کج
فرهنگ فارسی معین
(دَ. کَ) (ص مر.) 1 - کسی که دست او کج و معوج باشد. 2 - کنایه از: دزد، جیب بر.
-
دست گزین
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ) 1 - (ص مف .) آن چه که با دست آن را انتخاب کرده باشند؛ دست چین . منتخب ، برگزیده . 2 - (ص فا.) آن که پیوسته خواهد در مسند و صدر مجلس نشیند. 3 - اسب جنیبت ، اسب کوتل .
-
دست مایه
فرهنگ فارسی معین
( ~. یِ) (اِمر.) سرمایه .
-
دست مزد
فرهنگ فارسی معین
( ~. مُ) (اِمر.) مزدی که به کسی در مقابل کار وی دهند، حق الزحمه .
-
دست موزه
فرهنگ فارسی معین
( ~. زِ یا زَ) (اِمر.) 1 - تحفه ، ارمغان . 2 - دست آویز، 3 - آلت ، وسیله .
-
دست میان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) غلاف و کمر شمشیر.
-
دست نشانده
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ دِ) (ص مف .) فرمانبردار، تابع .
-
دست نماز
فرهنگ فارسی معین
( ~. نَ) (اِمر.) وضو.
-
دست نویس
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) (ص مر.) نسخه ای از یک اثر که نویسنده با دست نوشته است .
-
سبک دست
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) (ص مر.)1 - ماهر. 2 - تر - دست . 3 - خوش یُمن .
-
سیاه دست
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص مر.) 1 - بخیل ، خسیس . 2 - پست ، فرومایه . 3 - شوم ، نامبارک .
-
نیم دست
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (اِمر.) تخت ، مسند کوچک .
-
هفت دست
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (اِمر.) 1 - هفت مجموعة کامل از چیزی . 2 - کنایه از: مجموعه های کامل بسیار از چیزی .