کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دست مالی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دست افشار
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ)(اِمر.)1 - میوه ای که با دست بفشارند و آبش را بگیرند. 2 - زر خالص .
-
دست افشان
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) (ص فا.) در حال رقص و نشاط .
-
دست انبویه
فرهنگ فارسی معین
(دَ. اَ یِ) (اِمر.) نک دستنبو.
-
دست انداز
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) (ص فا.) رقص کننده ، کسی که از فرط شادی دست افشانی می کند.
-
دست انداز
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) (اِمر) 1 - ناهمواری های خیابان . 2 - کنایه از: مشکل ، گرفتاری .
-
دست اندازی
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ)(حامص .) تعدی ، تجاوز.
-
دست باز
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص فا.) باسخاوت ، بخشنده .
-
دست باف
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مف .) 1 - با دست بافته شده . 2 - مجازاً مفت ، آسان .
-
دست بند
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (اِمر.) 1 - النگو. 2 - آلتی فلزی که بر دست مجرمان و متهمان زنند. 3 - نوعی رقص .
-
دست پاچگی
فرهنگ فارسی معین
( ~. چِ) (حامص .) شتابزدگی . ؛ با ~ با عجله ، با شتاب .
-
دست تنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (ص مر.) تنگدست ، فقیر.
-
دست چین
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) برگزیده ، منتخب .
-
دست خط
فرهنگ فارسی معین
( ~. خَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) نامه یا نوشته ای که کسی با دست خط نوشته باشد. دست نوشت نیز گویند.
-
دست خوان
فرهنگ فارسی معین
(دَ خا) (اِمر.) سفره و دستار - خوان ، پیش انداز، دستارخوان .
-
دست خوش
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ) (ص مر.) 1 - بازیچه ، مسخره . 2 - رام ، مطیع ، زبون .