کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دسته کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دسته فراش
فرهنگ فارسی معین
( ~. فَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) جاروب بلند دسته دار.
-
دسته بندی
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ)(حامص .) هماهنگ شدن گروهی برای انجام دادن امری .
-
جستوجو در متن
-
نر و لاس کردن
فرهنگ فارسی معین
(نَ رُ کَ دَ) (مص م .) (عا.) جور کردن و دسته بندی کردن چیزی .
-
غفج کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (م مص .) جدا کردن شاخه های راست و نازک و دسته کردن آن ها تا سپس در لیف پیچند و در خاک کنند.
-
تصنیف
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دسته دسته کردن . 2 - نوشتن کتاب یا رساله . 3 - (اِ.) نوعی شعر که با آهنگ خوانده شود. ج . تصانیف .
-
چاقو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) آلتی مرکب از تیغة فولادین که به دسته ای وصل است و آن برای بریدن و تراشیدن به کار رود. ؛~ی بی دسته ساختن کنایه از: کار ناتمام و بی ارزش کردن .
-
اجتماعات
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (مص ل .) جِ اجتماع . 1 - گرد آمدن ها، فراهم آمدن ها، انجمن کردن ها. 2 - گروه های فراهم آمده ، دسته های به هم پیوسته .
-
بیل
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) ابزاری دارای دسته بلند و صفحه ای پهن و قاشق مانند که برای جا به جا کردن خاک و گل به کار می رود.
-
چتر
فرهنگ فارسی معین
(چَ) (اِ.) سایبان کوچک دسته دار که برای حفظ خود از آفتاب یا باد و باران و بالای سر نگه دارند. ؛زیر ~ خود گرفتن کنایه از: حمایت کردن .
-
رتاتیو
فرهنگ فارسی معین
(رُ) [ فر. ] (اِ.) ماشین چاپ سریع که علاوه بر چاپ ، برش کاغذ و دسته کردن آن را نیز خود انجام می دهد و معمولاً با بوبین (قرقره ) کار می کند.
-
چپق
فرهنگ فارسی معین
(چُ پُ) [ تر. ] (اِ.) نوعی آلت تدخین دارای دسته ای چوبی و سری سفالی که توتون را در سر آن ریخته و دود کنند. ؛ ~کسی را کشیدن نهایت خشونت را نسبت به کسی اعمال کردن .
-
درفش
فرهنگ فارسی معین
(دِ رَ) (اِ.) آلتی آهنین و نوک تیز شبیه جوالدوز اما ضخیم تر از آن با دسته ای چوبی که کفّاشان از آن برای سوراخ کردن چرم و دوخت و دوز کفش استفاده می کنند.
-
نخود
فرهنگ فارسی معین
(نُ خُ) 1 - گیاهی است از تیرة سبزی - آساها (پروانه واران ) و از دستة پیچی ها و یکساله . این گیاه دارای گونه های مختلف است . دانه های رسیده اش مصرف غذایی دارد. 2 - واحدی است برای وزن . ؛ دنبال ~سیاه فرستادن کسی را به بهانه ای از مجلس دور کردن . ؛...
-
دست
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - عضوی از بدن انسان از شانه تا سر انگشتان . 2 - مسند. 3 - قاعده ، روش . 4 - واحدی برای شمارش اقلامی مانند: لباس ، فنجان . 5 - نوبت ، دفعه . 6 - توانایی ، قدرت . 7 - دسته ، جناح ، لشکر. ؛ ~ به بغل تعظیم کردن ، کرنش نمودن . ؛ ~...