کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دزد حاضر و بُز حاضر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آفتابه دزد
فرهنگ فارسی معین
( ~. دُ)(ص مر.) دزدی که چیزهای کم ارزش می دزدد.
-
قطره دزد
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دُ) [ ع - فا. ] (ص مر. اِمر.) 1 - (کن .) آفتاب ، خورشید. 2 - ابر، سحاب .
-
جستوجو در متن
-
ماحضر
فرهنگ فارسی معین
(حَ ضَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه که حاضر و موجود است .2 - خوراک ساده ، غذای آماده و حاضر.
-
حضور
فرهنگ فارسی معین
(حُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) حاضر شدن . 2 - (اِمص .) وجود، ظهور. 3 - (اِ.) درگاه ، آست ان . ؛~ُ غیاب حاضر و غایب کردن ، شناختن کسانی که حاضرند و کسانی که غایبند.
-
حی وحاضر
فرهنگ فارسی معین
(حَ یُ ض ) [ ازع . ] (ص مر.) زنده و حاضر.
-
توسیم
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - داغ و نشان گذاشتن . 2 - در موسم حاضر شدن .
-
پارنج
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِمر.) پای مزد، حق القدم ، زری که به شاعران و مطربان دهند تا در جشن و مهمانی حاضر شوند.
-
تلوین
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رنگ به رنگ کردن . 2 - اسلوب سخن را تغییر دادن و متنوع ساختن . 3 - غذاهای گوناگون حاضر کردن .
-
حاضر غیاب
فرهنگ فارسی معین
( ~. ) [ ع . ] (مص ل .) خواندن نامه های جمعی برای تعیین کسانی که غایبند؛ چنان که معلم شاگردان را و صاحب منصب سربازان را.
-
حضرات
فرهنگ فارسی معین
(حَ ضَ) [ ازع . ] (اِ.) جِ حضرت . 1 - اشخاص حاضر و موجود. 2 - برای تعظیم کسان استعمال می شود.
-
قبابستن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - قبا پوشیدن و بستن دگمه های آن . 2 - آماده شدن ، حاضر گشتن .
-
مستمع
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) شنونده . ؛ ~آزاد کسی که - بدون آن که شاگرد رسمی باشد - در کلاس یا خطابه حاضر شود و به درس و نطق گوش دهد.
-
فلاش بک
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ) [ انگ . ] (اِ.) شگردی سینمایی در بیان داستان که طی آن فیلم ، واقعة زمان حاضر را رها می کند و به نمایش حوادث گذشتة داستان می پردازد.
-
متحجر
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ حَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سنگ شده ، سخت گشته . 2 - در فارسی به کسی گویند که حاضر به درک و پذیرش نوآوری ها نیست .