کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
در نظر آوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پا در رکاب
فرهنگ فارسی معین
(دَ رِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - سوار. 2 - مهیا برای سفر. 3 - محتضر.
-
پا در گل
فرهنگ فارسی معین
(دَ گِ) (ص مر.) 1 - آن که پایش در میان گل و خاک است . 2 - گرفتار. 3 - خجل ، شرمسار.
-
پا در هوا
فرهنگ فارسی معین
(دَ. هَ)(ص مر.)1 - بی اصل ، بی اساس . 2 - معلق ، بلاتکلیف .
-
تو در تو
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ق مر.) 1 - لا به لا، داخل هم . 2 - پی در پی ، دنبال یکدیگر .
-
تن در دادن
فرهنگ فارسی معین
(تَ. دَ. دَ) [ ع . ] (مص ل .) پذیرفتن ، به امری یا کاری رضایت دادن .
-
خر در چمن
فرهنگ فارسی معین
(خَ . دَ. چَ مَ) (اِمر.) (عا.) 1 - آواز ناهموار و خشن . 2 - هرج و مرج .
-
در پیش کردن
فرهنگ فارسی معین
(دَ. کَ دَ) (مص م .) اسیر کردن .
-
در جوال کردن
فرهنگ فارسی معین
(دَ. جَ. کَ دَ) (مص م .) فریب دادن .
-
زبان در قفا
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ. قَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) گیاهی است از تیرة آلاله ها از دستة خربقی ها که دارای برگ های متناوب و منشعب به انشعابات پنجه ای شکل می باشد. گل هایش دارای تقارن سطحی است و در روی ساقه قرار گرفته ؛ زبان پس قفا، گل هزار نک ، رجل القبره نیز گویند.
-
شکن در شکن
فرهنگ فارسی معین
(ش کَ. دَ. ش کَ) (ص مر.) پیچ در پیچ .
-
هفت در هفت
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ. هَ) (اِمر.) نک . هر هفت .
-
یخ در بهشت
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ. بِ هِ) (اِمر.) 1 - نوعی نوشیدنی که از شیر و شکر و نشاسته درست کنند. 2 - شربت آبلیمو.
-
قسر در رفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ. رَ تَ) (مص ل .) (عا.) از حادثه یا مهلکه ای جان سالم به در بردن .
-
قلم در کشیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ. کِ دَ) [ معر - فا. ] (مص م .) باطل گردانیدن .
-
کار در سر پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ. سَ. دَ) (مص ل .) سرگردانی ، آشفته شدن کار کسی .