کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درون ریختی حلقه ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
حلقه نامزدی
فرهنگ فارسی معین
( ~ زَ) (اِمر.) حلقه ای معمولاً از طلا که مرد و زن در هنگام نامزدی در انگشت یکدیگر کنند.
-
طوق بردن
فرهنگ فارسی معین
(طُ. بُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) آن است که مبارزان هنرمند بر سر نیزه یا مناره حلقه ای نصب می کردند و از دور تیر می انداختند پس هر که تیرش از حلقه می گذشت آن حلقه مال وی می شد، حلقه - ربایی .
-
پاآورنجن
فرهنگ فارسی معین
(وَ رَ جَ) ( اِ.)حلقه ای فلزی که زنان در مچ پای اندازند، خلخال .
-
زفرین
فرهنگ فارسی معین
(زُ فْ) (اِ.) حلقه ای که بر چهارچوب در نصب کنند؛ زلفین .
-
قباق
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ تر. ] (اِ.) = قپاق . قپق . قبق . قاپوق : چوبی بلند و عظیم که در میان میدان ها نصب کنند و بر فراز آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده به پای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حوالة ...
-
برنجن
فرهنگ فارسی معین
(بَ رَ جَ) (اِمر.) حلقه ای فلزی که زنان به مچ دست یا پا کنند. ورنجن ، ورنجین و برنجین نیز گویند.
-
چغل
فرهنگ فارسی معین
(چُ غَ) (اِ.) جامه ای مرکب از حلقه های آهنین که در روز جنگ پوشند؛ جوش .
-
خلخال
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (اِ.) حلقه ای فلزی که زنان برای زینت به مچ پای خود می اندازند. ج . خلاخیل .
-
رزه
فرهنگ فارسی معین
(رَ زِ) (اِ.) حلقه ای که برای قفل کردن در، قفل را از آن رد کنند.
-
زلفین
فرهنگ فارسی معین
(زُ) (اِ.) = زورفین . زُرúفین : 1 - حلقه ای که زنجیر یا چفت را در آن می انداختند. 2 - زلف معشوق .
-
واشر
فرهنگ فارسی معین
(ش ) [ انگ . ] (اِ.) حلقه ای معمولاً از جنس لاستیک که برای آب بندی کردن بین دو جسم سخت قرار می گیرد.
-
ورنجن
فرهنگ فارسی معین
(وَ رَ جَ) (اِ.) برنجن ؛ حلقه ای از زر و سیم و یا فلزات دیگر که زنان در دست و پا کنند.
-
فریس
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) حلقه ای است از چوب که برای بستن بار در سر ریسمان بندند، چنبر.
-
کرند
فرهنگ فارسی معین
(کُ رَ) (اِ.) 1 - میدان اسب دوانی . 2 - اسبی که رنگش قهوه ای روشن باشد. 3 - حلقه زدن مردم .
-
انگشتر (ی )
فرهنگ فارسی معین
(اَ گُ تَ) (اِ.) حلقه ای (معمولاً) فلزی و گاه دارای نگین که برای زینت در انگشت می کنند. ؛~ پا (کن .) چیزی بی مصرف .