کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دربند و پس قلعه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
باستیون
فرهنگ فارسی معین
(سْ یُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - بنای مرتفعی که در قلعه سازند. 2 - قلعه ای که در آن اسلحه و ابزار جنگی ذخیره کنند.
-
ابناخون
فرهنگ فارسی معین
( اَ) (اِ.) حصار، قلعه و دژ.
-
سیبه
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ مغ . ] (اِ.) دیواری از چوب و علف دور قلعه و شهر.
-
ابراج
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ برج ؛ برج ها، دوازده برج منطقة البروج . 2 - کوشک و قلعه .
-
کلات
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ طبر. ] (اِ.) قلعه یا ده بزرگی که بر سر کوه و یا پشتة بلندی ساخته باشند.
-
بعد
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] (ق .) 1 - پس ، سپس . 2 - به غیر از، به جز. 3 - پس از. ؛ ~ از نود و بوقی (عا.) پس از مدت های طولانی .
-
ابتلال
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - تر شدن . 2 - خوب شدن حال پس از بیماری و سختی . 3 - چاق شدن پس از نزاری .
-
پس لرزه
فرهنگ فارسی معین
(پَ. لَ زِ) (اِ.) لرزه های بعدی و معمولاً خفیف تری که پس از یک زمین لرزه روی می دهد.
-
کی
فرهنگ فارسی معین
(پس ) 1 - گاه به کلمه ای ملحق شود و قید سازد: پس پسکی . 2 - گاه به اسم ملحق گردد و صفت سازد. (به معنی دارنده و صاحب ): آبکی .
-
دفترچه
فرهنگ فارسی معین
( ~. چِ) (اِمصغ .) دفتر کوچک . ؛ ~ پس انداز دفترچه ای که بانک یا مؤسسة مالی به هر دارندة حساب پس انداز می دهد و در آن مبلغ موجودی و دریافتی یا پرداختی را ثبت می کند.
-
خندق
فرهنگ فارسی معین
(خَ دَ) [ معر. ] (اِ.) گودالی که گرداگرد شهر، قلعه و مانند آن درست می کردند تا مانع از ورود دشمن و سیل گردد. ج . خنادق .
-
سیالخ
فرهنگ فارسی معین
(سَ لِ) (اِ.) 1 - خارخسک . 2 - خارخسک مانندی سه پهلو که از آهن می سازند و بر سر راه دشمن و اطراف قلعه ها می ریختند.
-
پش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (پس .) = وش . فش : معنی شبه و مانند آن بخشد.
-
سؤر
فرهنگ فارسی معین
(سُ) [ ع . ] (اِ.) پس ماندة طعام و شراب .
-
وا
فرهنگ فارسی معین
(پس .) به آخر اسم پیوندد دال بر نگهبانی و حفاظت : پیشوا.