کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
داور
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ په . ] (ص .) قاضی ، حکم .
-
جستوجو در متن
-
حکم
فرهنگ فارسی معین
(حَ کَ) [ ع . ] (ص .) داور.
-
سرداور
فرهنگ فارسی معین
( ~ . وَ) (ص مر. اِمر.) داور سوم است که طرفین دعوی مشترکاً او را تعیین می کنند، حکم مشترک .
-
تحکیم
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کسی را حاکم یا داور کردن .2 - در فارسی به معنای استوار کردن .
-
ناک اوت
فرهنگ فارسی معین
(اُ) [ انگ . ] (ص .) حالت بوکسوری که در اثر اصابت مشت های حریف به زمین افتد و داور از یک تا ده می شمارد که او برخیزد و او نمی تواند.
-
فتاح
فرهنگ فارسی معین
(فَ تّ) [ ع . ] (ص .) 1 - گشاینده ، نصرت - دهنده . 2 - حاکم ، داور. (از اسماء الهی ).
-
قاضی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِفا.) داور و حکم کننده . ؛تنها به ~ رفتن کنایه از: به سخن و عقیدة مخالف توجه نکردن .
-
تایم اوت
فرهنگ فارسی معین
(یْ اُ تْ) [ انگ . ] (اِ.) توقف بازی یا مسابقه برای مدتی کوتاه با اعلام داور و درخواست مربی به منظور تذکر نکات فنی به بازیکنان ، درنگ . (فره ).
-
حاکم
فرهنگ فارسی معین
(کِ) [ ع . ] (اِ. ص . اِفا.) 1 - فرماندار، والی . ج . حکام . 2 - قاضی ، داور. 3 - آن که بر دیگران حکومت کند. ؛~ شرع عالمی روحانی که بر امور شرعی مردم حکومت کند.