کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دالان دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دعوا (دَ)
فرهنگ فارسی معین
[ ع . دعوی ] (اِ.) پرخاش ، دشمنی ، زد و خورد. ؛~ی حیدر و نعمتی مشاجرة خونین و طولانی و معمولاً بی هدف .
-
اندروا (ی ) (اَ دَ)
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص مر.) 1 - سرگشته . 2 - معلق ، آویخته .
-
ولی کردن ( ((. کَ دَ)
فرهنگ فارسی معین
[ ع - فا. ] (مص .) 1 - ولی قرار دادن . 2 - جانشین کردن . 3 - کسی را به میزبانی و پرداخت مخارج عیش و عشرت راضی کردن .
-
جستوجو در متن
-
دار زدن
فرهنگ فارسی معین
(زَ دَ) (مص م .) به دار آویختن .
-
دار
فرهنگ فارسی معین
و دسته (رُ دَ تِ) (اِمر.) (عا.) 1 - دسته ، گروه . 2 - اطرافیان شخص ، طرفداران .
-
مجدر
فرهنگ فارسی معین
(مُ جَ دَّ) [ ع . ] (اِمف ) 1 - آبله رو، آبله دار. 2 - به شکل صورت آبله دار.
-
مولتی میلیاردر
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ از انگ . ] (اِ.) بسیار پول - دار.
-
پدر مادردار
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (ص فا.) (عا.) اصیل ، خانواده دار.
-
در غلبکن
فرهنگ فارسی معین
(دَ غَ یا غُ کَ) (اِمر.) در پنجره دار.
-
مهر دهان
فرهنگ فارسی معین
(مُ. دَ) (ص مر.) روزه دار.
-
لکه دار شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بی آبرو شدن .
-
دستره
فرهنگ فارسی معین
(دَ تَ رِ) (اِمر.) داس کوچک دندانه دار.
-
مدرج
فرهنگ فارسی معین
(مُ دَ رَّ) [ ع . ] (اِ مف .) درجه دار، پله پله شده .
-
آب دهان
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص مر.) دهن لق ، کسی که راز نگه دار نیست .