کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داد و هی ی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
داد دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) 1 - اجرای عدالت کردن . 2 - قطع نزاع کردن .
-
جستوجو در متن
-
انگشت نما (ی )
فرهنگ فارسی معین
( ~. نَ یا نُ) (ص مر.) معروف و مشهور.
-
ی
فرهنگ فارسی معین
(معروف ) تلفظ « i » را به صورت « ی » می نوشتند و می نویسیم و آن را در قدیم یای معروف می نامیدند (مق .) یای مجهول مانند:پذیر.
-
ی
فرهنگ فارسی معین
(حر.) سی و دومین حرف از الفبای فارسی برابر با 10 در حساب ابجد.
-
ی
فرهنگ فارسی معین
(پس .) به آخر کلمه درآید و نشانة نکره بودن باشد: پادشاهی ، مردی ، گلی .
-
یر به یر شدن
فرهنگ فارسی معین
(ی . ب . ی . شُ دَ) (مص ل .) بی حساب شدن ، نه بدهکار بودن و نه طلبکار بودن .
-
قیاس
فرهنگ فارسی معین
(قِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سنجیدن ، اندازه گرفتن . 2 - (اِ.) اندازه و مقدار. 3 - استخراج نتیجة جز ی ی از کلی .
-
ی
فرهنگ فارسی معین
(مجهول ) در قدیم تلفظ ح را به صورت « ی » می نوشتند و آن را یای مجهول می نامیدند (مق . یای معروف ) مانند: دلیر. این تلفظ در قرن های اخیر از میان رفته و بدل به یای معروف شده و امروزه فرقی بین این دو یاء نیست ولی هنوز فارسی زبانان افغانستان و پاکستان و...
-
تکاپو
فرهنگ فارسی معین
(ی ) (تَ) (اِمر.) 1 - رفت و آمد به شتاب . 2 - جست و جوی بسیار.
-
جانگزا
فرهنگ فارسی معین
(ی ) (گَ) (ص فا.) آنچه روح و جان را بیازارد.
-
شست و شو
فرهنگ فارسی معین
(ی ) (شُ تُ) (اِمر.) شستن چیزی .
-
دعوا (دَ)
فرهنگ فارسی معین
[ ع . دعوی ] (اِ.) پرخاش ، دشمنی ، زد و خورد. ؛~ی حیدر و نعمتی مشاجرة خونین و طولانی و معمولاً بی هدف .
-
صدا
فرهنگ فارسی معین
(صَ یا ص ) [ ع . ] (اِ.)1 - پژواک ، انعکاس صوت . 2 - بانگ ، آواز. 3 - آن چه که شنیده می شود. ؛ ~ی چیزی را درنیاوردن کنایه از: دربارة آن با کسی سخن نگفتن و رازش را فاش نکردن . ؛ ~ی کسی را درآوردن کنایه از: موجب خشم و اعتراض او شدن . ؛~ی کسی از جای...
-
انگشتر (ی )
فرهنگ فارسی معین
(اَ گُ تَ) (اِ.) حلقه ای (معمولاً) فلزی و گاه دارای نگین که برای زینت در انگشت می کنند. ؛~ پا (کن .) چیزی بی مصرف .