کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیمه به صحرا زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دمن
فرهنگ فارسی معین
(دِ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ج . دمنه . 2 - در فارسی به معنای دشت و صحرا.
-
صحراوی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] 1 - (ص نسب .) منسوب به صحرا. 2 - (اِ.) قسمی گرگ آدم خوار.
-
دمنه
فرهنگ فارسی معین
(دِ نِ) [ ع . دمنة ] (اِ.) 1 - آثار به جا مانده از خانه و آبادی . 2 - در فارسی به معنی دشت و صحرا.
-
سیزده
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ په . ] (اِمر.) دوازده به علاوة یک (13). ؛~ به در روز سیزدهم فروردین . می گویند نحس است و باید به دشت و صحرا رفت و نحسی آن را به در کرد.
-
هم زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دَ) (مص م .) در هم آمیختن ، به هم زدن .
-
ترکمون زدن
فرهنگ فارسی معین
(تِ رِ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) کاری را به ناشیانه ترین شکل انجام دادن ، گند زدن ، تِر زدن .
-
چک
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ تر. ] به زانو نشستن ، چنباتمه زدن ، بر سر دو پای نشستن ، جندک زدن .
-
فصد
فرهنگ فارسی معین
(فَ صْ) [ ع . ] (مص م .) رگ زدن ، خون گرفتن از طریق نیشتر زدن به رگ .
-
تبرز
فرهنگ فارسی معین
(تَ بَ رُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برتری یافتن ، پیشی جستن . 2 - برآمدن به صحرا برای قضای حاجت . 3 - (اِمص .) فزونی ، برتری ؛ ج . تبرزات .
-
پشت پا زدن
فرهنگ فارسی معین
(پُ تِ. زَ دَ) (مص م .) 1 - به پشت پای کسی زدن تا بر زمین افتد. 2 - ترک کردن ، رها کردن .
-
ورمالیدن
فرهنگ فارسی معین
(وَ دَ) (مص ل .) 1 - دامن به کمر زدن ، آستین بالا زدن . 2 - کنایه از: گریختن و فرار کردن .
-
دامن زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دَ) (مص م .) 1 - باد زدن به آتش برای شعله ور ساختن . 2 - کنایه از: کمک کردن به برپایی فتنه و آشوب .
-
تصامم
فرهنگ فارسی معین
(تَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) خود را به کری زدن ، تظاهر به ناشنوایی کردن .
-
تلاطم
فرهنگ فارسی معین
(تَ طُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به هم خوردن . 2 - به یکدیگر لطمه زدن .
-
دسیسه بازی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (اِمر.) دست زدن به دسیسه های گوناگون برای دست یافتن به هدف .