کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خِشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خشت
فرهنگ فارسی معین
(خِ) (اِ.) 1 - آجر خام . 2 - نیزة کوچک . 3 - یکی از نقش های چهارگانة ورق بازی . ؛~ در آب زدن کنایه از: کار بیهوده کردن .
-
از خشت افتادن
فرهنگ فارسی معین
(اَ. خِ. اُ دَ) (مص ل .) متولد شدن ، به دنیا آمدن .
-
به خشت فتادن
فرهنگ فارسی معین
(بِ. خِ. فِ دَ)(مص ل .)متولد شدن ، به دنیا آمدن .
-
واژههای همآوا
-
خشت
فرهنگ فارسی معین
(خِ) (اِ.) 1 - آجر خام . 2 - نیزة کوچک . 3 - یکی از نقش های چهارگانة ورق بازی . ؛~ در آب زدن کنایه از: کار بیهوده کردن .
-
جستوجو در متن
-
خشتمال
فرهنگ فارسی معین
(خِ) (ص فا.) آن که شغلش درست کردن خشت است ، خشت زن .
-
آگور
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) خشت پخته ، آجر.
-
آژندن
فرهنگ فارسی معین
(ژَ دَ) (مص ل .) ملاط کشیدن بین دو خشت یا سنگ .
-
پالانه
فرهنگ فارسی معین
(نِ) (اِ.) طبقه ای از خشت که روی آجر تیغة سقف رساند.
-
نواسته
فرهنگ فارسی معین
(نُ تَ یا تِ) (اِ.) = نواشته : دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند.
-
آوه
فرهنگ فارسی معین
(وَ) ( اِ.)1 - کوره ای که در آن خشت و آهک و مانند آن می پختند.2 - نقشی به شکل زنجیر که بر حاشیه چیزی بکشند یا بدوزند.
-
پشنگ
فرهنگ فارسی معین
(پَ شَ) (اِ.) 1 - زنبه ، تخته ای با چهار دسته که با آن خشت و گل و امثال آن را جا به جا می کنند. 2 - اهرم . 3 - تیشه .
-
تخم لق شکستن
فرهنگ فارسی معین
(تُ مِ لَ. ش ِ کَ تَ) (مص ل .) فرصت دادن ، رو دادن ، خشت کج نهادن .
-
زنبر
فرهنگ فارسی معین
(زَ بَ) (اِ.) (عا.) ظرفی مستطیل شکل که هر گوشة آن یک دستگیره دارد و به وسیلة آن خاک ، خشت و مانند آن راجابه جا کنند.