کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خُلُقُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خلق
فرهنگ فارسی معین
(خَ لِ) [ ع . ] (ص .) نیکخوی ، خوش - خوی .
-
خلق
فرهنگ فارسی معین
(خُ) [ ع . ] (اِ.) خوی ، عادت ، ج . اخلاق .
-
خلق
فرهنگ فارسی معین
(خَ لَ) [ ع . ] (ص .) کهنه ، ژنده . ج . خلقان .
-
خلق
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آفریدن . 2 - (اِمص .) آفرینش .3 - (اِ.)آفریده ، مخلوق .4 - مردم ، انسان .
-
کج خلق
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خُ)(ص مر.)بدخوی ، بداخلاق .
-
واژههای همآوا
-
خلق
فرهنگ فارسی معین
(خَ لِ) [ ع . ] (ص .) نیکخوی ، خوش - خوی .
-
خلق
فرهنگ فارسی معین
(خُ) [ ع . ] (اِ.) خوی ، عادت ، ج . اخلاق .
-
خلق
فرهنگ فارسی معین
(خَ لَ) [ ع . ] (ص .) کهنه ، ژنده . ج . خلقان .
-
خلق
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آفریدن . 2 - (اِمص .) آفرینش .3 - (اِ.)آفریده ، مخلوق .4 - مردم ، انسان .
-
جستوجو در متن
-
ذوعقل
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - صاحب خرد. 2 - آن که خلق را ظاهر بیند و حق را باطن و حق نزد او آیینة خلق باشد. (ذوالعقل ).
-
مفطور
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) خلق شده ، آفریده شده .
-
آفریدن
فرهنگ فارسی معین
(فَ دَ) (مص م .) خلق کردن ، هستی دادن .
-
آفریده
فرهنگ فارسی معین
(فَ دِ) [ په . ] (ص مف .) مخلوق ، خلق شده .