کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خُل،خاک و خل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خاک دان
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - محل ریختن خاک و خاکروبه ، مزبله . 2 - کنایه از: دنیا، جهان عالم .
-
خاک کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .) 1 - به خاک سپردن ، دفن کردن . 2 - در کُشتی ، نشاندن حریف روی پا و در پشتش قرار گرفتن .
-
لودر
فرهنگ فارسی معین
(لُ دِ) [ انگ . ] (اِ.) ماشینی دارای بیل بزرگ و گود برای برداشتن موادی مثل برف یا خاک و ریختن آن ها در جای دیگر، خاک بردار (فره ).
-
آوار
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) 1 - گرد و غبار و خاک . 2 - فرو ریختن دیوار و سقف .
-
چهارعنصر
فرهنگ فارسی معین
( ~. عُ صُ)(اِمر.)عناصر اربعه : آب ، خاک ، باد و آتش باشد.
-
کفن و دفن
فرهنگ فارسی معین
(کَ نُ دَ) [ ازع . ] (اِ.) مرده را کَفن کردن و به خاک سپردن .
-
چل
فرهنگ فارسی معین
(چَ) (اِ.) سدی از چوب و علف و گل و خاک و سنگ که در پیش رودخانه بندند.
-
جارو
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) = جاروب : وسیله ای برای رُفتن خاک و خاشاک که از گیاه مخصوص جارو درست کنند. ؛~ برقی دستگاهی برقی دارای صفحة برس و لوله ای بلند و محفظة خالی که خاک و خاشاک را درون خود می مکد.
-
اتلال
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تل ؛ توده های خاک و ریگ ، پشته ها.
-
ثقیله
فرهنگ فارسی معین
(ثَ لِ) [ ع . ثقیلة ] (ص .) مؤنث ثقیل . ؛اجسام ِ ~ اجسامی وزین مانند خاک و سنگ .
-
صعید
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خاک ، خاکِ زمین . 2 - مکان پهن و فراخ .
-
نجد
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زمین بلند و وسیع . 2 - قسمتی از خاک عربستان .
-
عناصر
فرهنگ فارسی معین
(عَ ص ) [ ع . ] (اِ.) جِ عنصر. ؛~ اربعه چهار عنصر قدما: آب ، باد، خاک و آتش .
-
کتل
فرهنگ فارسی معین
(کُ تَ) (اِ.) = کوتل : 1 - اسب یدک ، اسب جنیبت . 2 - تل و پشتة بلند خاک .
-
لاو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) خاک سفیدی که آن را گلابه سازند و خانه را بدان سفید کنند.