کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خویشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پاسنگین
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (اِمر.) آن که دیر به دیدار دوستان و خویشان برود.
-
ذوی القربی
فرهنگ فارسی معین
( ~. قُ با) [ ع . ذووالقربی ] (ص مر.) نزدیکان ، خویشان .
-
اروق
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ تر - مغ . ] ( اِ.) = اروغ . اوروغ . اوروق : خانواده ، دودمان ، خویشان .
-
اقارب
فرهنگ فارسی معین
(اَ رِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ اقرب ؛ خویشان ، نزدیکان .
-
حشم
فرهنگ فارسی معین
(حَ شَ) [ ع . ] (اِ.) خویشان و بستگان و خدمتگزاران شخص .
-
عشیره
فرهنگ فارسی معین
(عَ رِ) [ ع . عَشیرَة ] (اِ.) قبیله ، خویشان و نزدیکان .
-
ارحام
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ رَحِم ؛ زهدان ها. 2 - خویشان ، اعضاء خانواده .
-
خویش
فرهنگ فارسی معین
(خیش ) [ په . ] 1 - (اِ.) از افراد خانواده و خاندان . ج . خویشان . 2 - ضمیر مشترک برای اول شخص و دوم شخص و سوم شخص مفرد و جمع .
-
عاقله
فرهنگ فارسی معین
(ق لِ) [ ع . عاقلة ] 1 - (اِفا.) مؤنث عاقل . 2 - زن آرایشگر. 3 - (اِ.) خویشان و نزدیکان قاتل که پرداخت دیه یا خون بها بین ایشان تقسیم می شود.