کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خواند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
علی اللهی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) فرقه ای که خدا را با نام علی خواند.
-
خروس خوان
فرهنگ فارسی معین
( ~. خا) (اِمر.) هنگام سحر (زمانی که خروس می خواند).
-
خواندنی
فرهنگ فارسی معین
(خا دَ) (ص لیا.) چیزی که شایستة خواند باشد، قابل قرائت .
-
آوازه خوان
فرهنگ فارسی معین
( ~. خا) (ص فا. ص مر.) کسی که آواز خواند، خوانندة حرفه ای .
-
تعزیه خوان
فرهنگ فارسی معین
( ~. خا) (ص فا.) کسی که در تعزیه وظیفه ای را ایفا کند و اشعار مخصوص را خواند.
-
شب آویز
فرهنگ فارسی معین
(شَ) (اِمر.) = شباویز: مرغ حق ، پرنده ای که شب هنگام از شاخه درختان آویزان می شود و می خواند.
-
فضایل خوان
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خا) [ ع - فا. ] (ص .) کسی که مدح خلفای راشدین را می خواند.
-
چاوش
فرهنگ فارسی معین
(وُ) [ تر. ] (ص . اِ.) 1 - پیشرو لشکر و قافله . 2 - کسی که پیشاپیش قافله یا کاروان زایران حرکت کند و آواز خواند. 3 - حاجب .
-
راجز
فرهنگ فارسی معین
(جِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آنکه شعری از بحر رجز بخواند. 2 - کسی که رجز خواند، ارجوزه خوان .
-
مقتدی
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پیروی کننده . 2 - کسی که پشت سر امام جماعت نماز خواند.
-
نافث
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که به جادویی ورد می خواند و می دمد، ساحر، جادوگر. 2 - شعبده باز.
-
مراهق
فرهنگ فارسی معین
(مُ هِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پسر نزدیک به بلوغ . 2 - کسی که آخر وقت نماز خواند.
-
اس اس
فرهنگ فارسی معین
(اِ. اِ)(اِ.) (آلما.) مخفف شوتز اشتانل ، عنوان سازمان مخوف هیتلری . پس از پایان جنگ جهانی دوم دادگاه نورنبرگ این سازمان را سازمانی جنایت کار خواند.
-
خسروانی
فرهنگ فارسی معین
(خُ رَ) 1 - (ص نسب .) شاهانه . 2 - (اِ.) نوعی سرود به نثر مسجع که گویند باربد در مجلس خسروپرویز می خواند. 3 - دینار شاهانه .
-
دمکش
فرهنگ فارسی معین
(دَ کِ) (ص فا.) 1 - کمک آوازه خوان ، کسی که پس از آوازه خوان دیگر آواز خواند تا او نفسی تازه کند. 2 - تشکچه ای که برای دم کشیدن برنج بر روی دیگ می گذارند.