کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمیازه بر چیزی کشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
یازیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) 1 - قصد کردن ، دست انداختن به چیزی . 2 - بالیدن ، نمو کردن . 3 - خمیازه کشیدن .
-
سلک
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (مص م .)1 - در کشیدن چیزی در چیزی . 2 - ملازم شدن با چیزی .
-
استلام
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - لمس کردن ، دست کشیدن به چیزی . 2 - بوسه دادن .
-
لنج
فرهنگ فارسی معین
(لَ یا لِ) (اِمص .) بیرون کشیدن ، بیرون بردن چیزی را از جایی به جایی .
-
آهیختن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - آهختن ، آختن ، برکشیدن ؛ بیرون کشیدن چیزی مانند شمشیر، تیغ . 2 - بلند کردن ، برافراشتن . 3 - صف کشیدن . 4 - راست کردن ، قائم کردن ، محکم کردن ، استوار کردن .
-
آغوشیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) در بغل گرفتن ، در بر کشیدن .
-
آغوش
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) میان دو دست فراهم آورده ، بغل . ؛ به ~کشیدن به خود چسباندن کسی یا چیزی را.
-
اسار
فرهنگ فارسی معین
(اَ یا اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اسیر کردن . 2 - چیزی را به بند کشیدن . 3 - (اِمص .) اسیری ، بردگی . 4 - (اِ.) بند، دوال .
-
استنشاق
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آب یا مایع دیگری را به بینی کشیدن . 2 - چیزی را بو کردن .
-
برکشیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کِ دَ) (مص م .) 1 - بالا کشیدن چیزی . 2 - پیشرفت کردن ، بلند مرتبه ساختن . 3 - چین دار کردن .
-
دست کشیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ. کِ دَ) 1 - (مص ل .) دست مالیدن . 2 - ترکِ چیزی گفتن . 3 - (مص م .) تربیت کردن ، پرورش دادن .
-
مکیدن
فرهنگ فارسی معین
(مَ دَ) (مص م .) چیزی را میان دو لب گذاشتن و آن چه را در آن است به داخل دهان کشیدن .
-
نمیدن
فرهنگ فارسی معین
(نَ دَ) (مص ل .)1 - نم کشیدن . 2 - توجه کردن و میل نمودن به سوی کسی یا چیزی .
-
غرغره
فرهنگ فارسی معین
(غَ غَ رِ)(اِ.) = قرقره :چرخی که ریسمان دور آن پیچیده می شود برای بالا کشیدن چیزی .
-
بار بردن
فرهنگ فارسی معین
(بُ دَ) (مص م .) 1 - بر دوش کشیدن . 2 - بردباری کردن .