کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلخال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلخال
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (اِ.) حلقه ای فلزی که زنان برای زینت به مچ پای خود می اندازند. ج . خلاخیل .
-
جستوجو در متن
-
مخلخل
فرهنگ فارسی معین
(مُ خَ خَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) رخنه شده ، دارای رخنه . 2 - خلخال به پا کرده . 3 - (اِ.) موضع خلخال در ساق پا.
-
پاآورنجن
فرهنگ فارسی معین
(وَ رَ جَ) ( اِ.)حلقه ای فلزی که زنان در مچ پای اندازند، خلخال .
-
آورنجن
فرهنگ فارسی معین
(وَ رَ جَ) (اِمر.) 1 - دست بند، دست برنجن . 2 - خلخال ، پای آورنجن .
-
تخلخل
فرهنگ فارسی معین
(تَ خَ خُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - جدا شدن اجزاء و ذرات جسمی از هم . 2 - خلخال به پای کردن . 3 - بزرگ شدن حجم جنس بدون آن که جسم دیگری به آن اضافه شود.