کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلاف
فرهنگ فارسی معین
(خِ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) ناسازی ، مخالفت . 2 - (ص .) ضد، مخالف . 3 - ناحق ، دروغ .
-
جستوجو در متن
-
تخلف
فرهنگ فارسی معین
(تَ خَ لُّ) [ ع . ] (مص م .) خلاف کردن ، خلاف وعده کردن .
-
تخالف
فرهنگ فارسی معین
(تَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) با همدیگر خلاف کردن .
-
خلافکار
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع - فا . ] (ص فا.) آن که خلاف می کند، آن که رفتار نادرست و ناروا دارد، متخلف .
-
شطحیات
فرهنگ فارسی معین
(شَ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ شطحیه ؛ سخنانی که ظاهر آن خلاف شرع باشد.
-
متخلف
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ خَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) خلاف کننده .
-
بی ناموسی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) 1 - انجام کار خلاف و یا نامشروع که باعث بدنامی و بی آبرویی می شود. 2 - بی ناموس بودن .
-
خوارق
فرهنگ فارسی معین
(خَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ خارق . 1 - آنچه که خلاف عادات مردم باشد. 2 - کرامات اولیا.
-
زبان بند
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (ص فا. اِمر.) = زبان بندنده : نوعی افسون که به توسط آن زبان کسی را ببندند تا سخن نگوید و راه خلاف نپیماید.
-
شراست
فرهنگ فارسی معین
(شَ سَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بد - خویی کردن . 2 - (اِمص .) بدخویی ، بدخلقی . 3 - نزاع ، خلاف .
-
شنگیدن
فرهنگ فارسی معین
(شَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - سرو گوش جنبیدن . 2 - میل به عمل خلاف داشتن .
-
ظلف
فرهنگ فارسی معین
(ظِ لْ) [ ع . ] (اِ.) سم شکافته مانند سم گاو و گوسفند و بز به خلاف اسب و خر و استر که آن ها را حافره گویند.
-
ناساز
فرهنگ فارسی معین
(ص .) 1 - مخالف ، ضد. 2 - خلاف اصول و قا عده ، نامتناسب . 3 - آشفته ، بی سامان .
-
نقاض
فرهنگ فارسی معین
(نِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گفتن سخنی مخا لف با گفتار پیشین . 2 - (اِمص .) خلاف - گویی .