کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خط یا امضای خود شخص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تازه خط
فرهنگ فارسی معین
( ~. خَ) (ص مر.) پسری که تازه پشت لبش مو روییده .
-
خط دادن
فرهنگ فارسی معین
(خَ طّ. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - نوشته دادن ، تعهد کتبی دادن . 2 - هدایت کردن ، سمت و سو دادن . 3 - اقرارنامه دادن ، اعتراف کردن .
-
خط زدن
فرهنگ فارسی معین
(خَ طّ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) حذف کردن .
-
طوطی خط
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) کنایه از: جوانی که تازه مو بر صورتش روییده .
-
هفت خط
فرهنگ فارسی معین
( ~. خَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) کنایه از: هفت آسمان .
-
هفت خط
فرهنگ فارسی معین
( ~. خَ) [ فا - ع . ] 1 - (اِ.) هفت خط نقش شده بر جام جم . 2 - (ص .) آدم دانا، حیله گر.
-
سر بر خط نهادن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ. خَ. نَ دَ) [ فا - ع . ] (مص ل .) فرمانبردار شدن ، مطیع شدن .
-
جستوجو در متن
-
توشیح
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آراستن ، زینت دادن . 2 - نوشته ای را به مهر و امضای خود آراستن . 3 - گفتن شعری که وقتی حروف اول هر بیت یا مصراع را جمع و ترکیب کنند اسم شخص یا اسم چیزی به دست آید.
-
گور
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) قبر، جای دفن مرده . ؛ ~ خود را کندن کنایه از: اسباب نابود خود را فراهم کردن ؛ ~ خود را گم کردن کنایه از: رفتن و ناپدید شدن شخص بد یا دشمن .
-
این جانب
فرهنگ فارسی معین
(نِ) [ فا - ع . ] 1 - (ق .) این طرف ، این سو. 2 - (اِمر.) شخص متکلم یا نویسنده از خود بدین کلمه تعبیر آورد.
-
عریضه
فرهنگ فارسی معین
(عَ ض ) [ ع . عریضة ] (اِ.) 1 - (ص .) مؤنث عریض . 2 - عرض حال ، نامه یا در - خواستی که کسی به شخص بالاتراز خود می نویسد.
-
نذر
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شرط و پیمان . 2 - آن چه شخص بر خود واجب گرداند که در راه خدا بدهد یا به جا بیآورد. ج . نذور.
-
سوگند
فرهنگ فارسی معین
(سَ یا سُ گَ) (اِمر.) 1 - قسم ، اقرار و اعترافی که شخص از روی شرف و ناموس خود می کند و خدا یا بزرگی را شاهد می گیرد. 2 - گوگرد (سوگند خوردن در قدیم خوردن آب آمیخته با گوگرد بوده است . برای تشخیص گناهکار از بی گناه یعنی این که شخص متهم (اما بی گناه ) ...
-
سنبه
فرهنگ فارسی معین
(سُ بَ یا بِ) (اِ.) = سمبه : میله ای فلزی برای پر کردن تفنگ های سر پر یا تمیز کردن لولة تفنگ ها. ؛ ~ را پر زور دیدن مخاطب یا طرف معامله را مصالحه ناپذیر یافتن ، خود را با شخص محکم و سمجی مواجه دیدن .