کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خس در چشم افتادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مشتبه شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) در شک افتادن ، به اشتباه افتادن .
-
افتان
فرهنگ فارسی معین
( اُ ) (ص فا.) در حال افتادن . ؛~ و خیزان راه رفتن آهسته و به حالت افتادن و برخاستن راه رفتن .
-
چشمخانه
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) (اِمر.) خانة چشم ، حفره ای که چشم در آن جا دارد، کاسة چشم .
-
اقحاط
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ ع . ] (مص ل .) به تنگی افتادن ، در قحط شدن .
-
کحل
فرهنگ فارسی معین
(کُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سنگ سرمه . 2 - سرمة چشم . 3 - هرچه در چشم کشند برای شفای چشم .
-
افتتان
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - در فتنه افتادن . 2 - مفتون شدن .
-
روی نمودن
فرهنگ فارسی معین
(نُ دَ) (مص ل .) 1 - توجه کردن . 2 - اتفاق افتادن . 3 - در خاطر گذشتن .
-
کله پا شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شُ دَ) (مص ل .) (عا.) سقوط کردن ، در اثر سستی با سر افتادن .
-
الهام
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) در دل افکندن . 2 - (مص ل .) در دل افتادن . ج . الهامات .
-
واخیسیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) (عا.) از جوش افتادن (پلو یا کته ) در روی بار و در نتیجه قد نکشیدن و پختن نشاستة آن .
-
فتون
فرهنگ فارسی معین
(فُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) در فتنه افتادن . 2 - دل باختن . 3 - (مص م .) در فتنه انداختن ، به شگفت آوردن .
-
قاق شدن
فرهنگ فارسی معین
(شُ دَ) [ تر - فا. ] (مص ل .) 1 - عقب افتادن اسب در مسابقه . 2 - باختن در بازی . 3 - به خطا رفتن تیر.
-
تهالک
فرهنگ فارسی معین
(تَ لُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) باز افتادن ، افتادن ، تساقط . 2 - تمایل یافتن در حین راه رفتن . 3 - آزمند شدن ، حریص شدن بر چیزی . 4 - کوشش کردن به شتاب در امری . 5 - (اِمص .) آزمندی ؛ ج . تهالکات .
-
عنبیه
فرهنگ فارسی معین
(عِ نَ یِّ) [ ع . عنبیة ] (اِ.) پرده ای است در چشم شبیه دیافراگم در دوربین عکاسی که میزان ورود نور به چشم را تنظیم می کند. رنگ عنبیه در افراد متفاوت است .
-
صلبیه
فرهنگ فارسی معین
(صُ بِ یَّ) [ ع . صلبیة ] (اِ.) سفیدی چشم ، پرده ای سفید و کدر در چشم که از الیاف محکم ساخته شده و قسمت اعظم کرة چشم را احاطه کرده است .