کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ختم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ختم
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به پایان رساندن ، به سر آوردن . 2 - مهر کردن نامه یا هر چیز دیگر. 3 - قرآن را از اوّل تا آخر خواندن . 4 - مجلس عزاداری ، مجلس ترحیم .
-
جستوجو در متن
-
خاتم
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) ختم کننده . 2 - (اِ.) پایان ، عاقبت .
-
اختتام
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به پایان بردن ، تمام کردن . 2 - (اِمص .) پایان ، ختم ، آخرکار.
-
راست روده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (اِمر.) قسمت انتهایی رودة بزرگ که به مخرج ختم می شود، رودة مستقیم ، رکتوم .
-
روز
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ. ق .) زمانی که از طلوع آفتاب آغاز و به غروب آفتاب ختم شود، نهار. مق شب ، لیل .
-
مرده خوار
فرهنگ فارسی معین
( ~. خا) (ص فا.) 1 - لاشخور. 2 - کسی که برای خوردن غذا در مراسم ختم و عزاداری شرکت می کند.
-
نصف النهار
فرهنگ فارسی معین
(نِ فُ نَّ) [ ع . ] 1 - (اِمر.) نیمروز، هنگام ظهر. 2 - نیم دایره ای که از یک قطب شروع و به قطب دیگر ختم می شود و به وسیلة آن طول جغرافیایی هر محل مشخص می شود.
-
برنامه
فرهنگ فارسی معین
(بَ مِ) (اِمر.) 1 - عنوان . 2 - دستور کار یک مجلس ؛ خطابه ، جشن . 3 - آن چه که از رادیو، تلویزیون و سینما پخش می شود. 4 - مجموعه کارهایی که به هدف مشخصی ختم شود.
-
بصل النخاع
فرهنگ فارسی معین
(بَ صَ لُ نْ نُ) [ ع . ] (اِمر.) قسمتی از محور مغزی نخاعی که نخاع شوکی را در قسمت بالا ختم می کند. این قسمت کمی قطرش بیشتر از سایر قسمت های نخاع شوکی است ، پیاز مغز، پیاز تیرة مغز.
-
منصفه
فرهنگ فارسی معین
(مُ ص فِ) [ ع . منصفة . ] (اِفا.) مؤنث منصف . ؛ هیئت ~ در بعضی جرایم گروهی به تعداد معین از افراد عادی طبق قانون در دادگاه شرکت می کنند و پس از ختم دادرسی با هیئت دادرسان به مشاوره می پردازند و نظر خود را اظهار می کنند.
-
یاالله
فرهنگ فارسی معین
(اَ لْ لا) [ ع . ] (ندا.) 1 - لفظی است که مردان هنگام ورود به خانه گویند، تا اگر زن نامحرم در خانه هست روی خود را بپوشاند. 2 - لفظی است که هنگام ورود شخص محترمی به مجلسی گویند و آن علامت بزرگداشت و احترام اوست . 3 - کلمة ختم مجلس سوگواری .
-
جات
فرهنگ فارسی معین
(پس جمع .) تازیان بعض کلمات فارسی مختوم به « ه » غیرملفوظ را تعریب کرده به «ات » جمع بسته اند و ایرانیان این گونه جمع معرب را از آنان اقتباس کرده و کلمات دیگر (اعم از فارسی و عربی و غیره ) را نیز به همان سیاق استعمال کرده اند. عوام به سیاق کلمات فوق ...
-
مجلس
فرهنگ فارسی معین
(مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل نشستن . 2 - محل اجتماع برای مشاوره و گفتگو. 3 - جلسه ، نشست . 4 - بار، دفعه . ؛~ شورا نهادی متشکل از نمایندگان مردم جهت قانون گذاری . ؛ ~ خبرگان نهادی متشکل از نمایندگان انتخابی جهت تعیین رهبر یا شورای رهبری . ؛ ~ ...
-
ابتث
فرهنگ فارسی معین
(اَ تَ) [ ع . ] (اِ.) اصطلاحاً حروف هجای عربی را که به ترتیب «الف »، «ب »، «ث » مرتب شده و به «ی » ختم می شود «ابتث » نامند؛ مق ابجد. و ترتیب آن ها از این قرار است : أ ب ت ث ج ح خ د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی . ایرانیان در این میان ...