کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خالد لو لو ئی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لو
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) = لب : شفه .
-
لو
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) پشته ، بلندی .
-
لو
فرهنگ فارسی معین
(لَ یا لُ) (اِ.) 1 - نوعی از حلوا. 2 - صفراء، زردآب .
-
لو
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (حر. ربط . شرط ) اگر، گر. لولو.
-
لو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) خال (در بازی ورق ). ؛ یک ~ ورقی که یک خال داشته باشد. ؛ دو ~ ورقی که دو خال داشته باشد.
-
لاو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) لو. ؛ به ~ دادن : مفت از چنگ دادن چیزی را. ؛ به ~ شدن : از دست رفتن ، لو رفتن .
-
لو
فرهنگ فارسی معین
(لُ) (اِ.) دام ، تله (این کلمه به تنهایی کاربرد ندارد.) ؛ ~ دادن راز کسی را فاش کردن مشت کسی را باز کردن . ؛ ~رفتن گرفتار شدن به دلیل برملا شدن راز.
-
چماق لو
فرهنگ فارسی معین
( ~.)(ص مر.) (عا.) زورگو و مزاحم ، قلدر.
-
عسس
فرهنگ فارسی معین
(عَ سَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عاس ؛ شبگردان ، پاسبانان . ؛~ مرا بگیر کردن کنایه از: با رفتارهای عمدی ، خود را لو دادن و گرفتار کردن .
-
لو دادن
فرهنگ فارسی معین
(لُ. دَ) (مص م .) 1 - مشت کسی را باز کردن . 2 - اسرار قلبی یا خطای خود را فاش کردن .
-
اوجا
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = اوجه : نام چند گونه درخت از تیرة نارونان که در قسمت های کم ارتفاع جنگل های شمالی ایران می رویند؛ وجه ، لی وله ، لو نیز گویند.