کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خال
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) نقطة سیاه یا لکه ای که روی پوست بدن یا چیزی دیگر ظاهر شود. ج . خیلان .
-
خال
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) دایی ، خالو.
-
واژههای مشابه
-
تب خال
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) تاولی که بر اثر تب در کنار لب و دهان بوجود می آید.
-
جستوجو در متن
-
لو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) خال (در بازی ورق ). ؛ یک ~ ورقی که یک خال داشته باشد. ؛ دو ~ ورقی که دو خال داشته باشد.
-
آس
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) 1 - تک خال . 2 - یکی از ورق - های بازی که یک خال بر آن نقش شده .
-
شهباء
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ ع . ] (ص .) خال خالی ، رنگ سفید که خال های سیاه داشته باشد.
-
شش و بش
فرهنگ فارسی معین
(ش شُ بِ) (اِمر.) اصطلاحی دربازی نرد که یک طاس پنج خال و دیگری شش خال داشته باشد.
-
تیل
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) خال ، نقطه .
-
دایی
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) برادر مادر، خال .
-
آبی
فرهنگ فارسی معین
(ص . اِ.) = آبو: برادر مادر، خال ، خالو.
-
اشیم
فرهنگ فارسی معین
(اَ یَ) [ ع . ] (ص .) آن که نشان مادرزادی دارد، خال دار.
-
توشیم
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ ع . ] (مص م .) خال کوبیدن .
-
دال
فرهنگ فارسی معین
خال (اِمر.) نهال نو نشانده و پیوند نکرده .