کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خار در جیب افکندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پوشت
فرهنگ فارسی معین
(پُ ش ِ) (اِ.) دستمال ظریفی که بعضی در جیب کوچک سمت چپ بالای کت قرار دهند، جیب کوچک .
-
جیبی
فرهنگ فارسی معین
[ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - آن چه در جیب جا می گیرد، مناسب جیب . 2 - قطع کتاب در اندازة 11 * 5/16 سانتی متر.
-
کیسه
فرهنگ فارسی معین
(س ) (اِ.) 1 - پارچه ای که اطراف آن را دوخته باشند تا بتوان چیزی در آن ریخت . 2 - جیب . ؛ ~ دوختن برای چیزی طمع کردن در آن چیز. ؛ از ~ی خلیفه بخشیدن کنایه از: از جیب دیگری یا به حساب دیگری بخشیدن . ؛سر ~ را شل کردن کنایه از: پول خرج کردن .
-
پز
فرهنگ فارسی معین
(پُ) [ فر . ] (اِ.) شکل ، وضع ، حالت . ؛~عالی جیب خالی خودآرایی و جلوه فروشی در عین بی پولی و بی هنری .
-
جیب برکشیدن
فرهنگ فارسی معین
(جِ یا جَ. بَ کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) در لاک خود فرورفتن ، گوشه گرفتن .
-
اقحام
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) ناگاه کسی را در کاری افکندن .
-
گوی در افکندن
فرهنگ فارسی معین
(دَ. اَ کَ دَ) (مص ل .) به مبارزه طلبیدن .
-
اخافه
فرهنگ فارسی معین
(اِ فَ یا فِ) [ ع . اخافة ] (مص م .) ترسانیدن ، خوف در دل کسی افکندن .
-
جیب
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) کیسه مانندی که به لباس می دوزند تا در آن پول یا کیف پول و امثال آن را قرار دهند. ؛ ~ خود را پر کردن (کن .) مال اندوختن (از راه نامشروع ). ؛ ~ کسی را زدن پول کسی را دزدیدن . ؛ توی ~ خود گذاشتن (کسی را). (کن .) بسیار قوی تر یا زرنگ تر بودن...
-
الهام
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) در دل افکندن . 2 - (مص ل .) در دل افتادن . ج . الهامات .
-
اعنات
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رنجانیدن ، به رنج انداختن . 2 - کسی را در کاری دشوار افکندن .
-
اخطار
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) در خطر افکندن . 2 - ابلاغ و اعلام کردن . 3 - (اِ.) آگهی ، اعلام .
-
ایحاء
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (مص م .) 1 - وحی فرستادن ، الهام کردن . 2 - مطلبی را در ذهن یا دل کسی افکندن .
-
تلمیح
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نگاه تند و آنی به چیزی افکندن . 2 - اشاره کردن . 3 - اشاره کردن شاعر در شعر به داستان یا مثلی مشهور یا آوردن اصطلاحات علمی در شعر.
-
کسف
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بریدن ، پاره کردن . 2 - افکندن حرف متحرکی راکه در آخر جزو باشد، یعنی مفعولات را بدل به مفعولن کردن .