کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خار در تن شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
توسط
فرهنگ فارسی معین
(تَ وَ سُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) میان دو یا چند چیز واقع شدن ، در میان نشستن . 2 - میانجی شدن میان دو یا چند تن . 3 - (اِمص .) میانجی گری ، وساطت .
-
تن بها
فرهنگ فارسی معین
(تَ. بَ) (اِمر.) پولی که کسی برای آزاد شدن کسی دیگر از زندان در صندوق دادگستری گذارد؛ وجه الکفاله .
-
در
فرهنگ فارسی معین
هم شدن ( ~. شُ دَ)(مص ل .) 1 - مخلوط شدن . 2 - آشفته شدن ، عصبانی گشتن .
-
رفتن
فرهنگ فارسی معین
(رَ تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - روان شدن ، حرک ت کردن . 2 - کوچ کردن ، رحلت کردن . 3 - گذش تن ، سپری شدن . 4 - مردن . 5 - تأثیر کردن . 6 - شدن ، گذشتن . 7 - صورت پذیرفتن ، انجام گرفتن . 9 - (عا.) شبیه بودن . 10 - بی حال شدن . 11 - انجام دادن . 12 - ...
-
احتجاب
فرهنگ فارسی معین
( اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) در پرده شدن ، در حجاب شدن .
-
اندفاع
فرهنگ فارسی معین
(اِ دِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دور شدن ، برکنار شدن . 2 - بازداشته شدن ، برکنار شدن . 3 - در ایستادن ، درآمدن .
-
تقفل
فرهنگ فارسی معین
(تَ قَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) بسته شدن در، قفل شدن .
-
در شدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ. شُ دَ) (مص ل .) داخل شدن ، به درون رفتن .
-
قاچاق شدن
فرهنگ فارسی معین
(شُ دَ) [ تر - فا. ] (مص ل .) جیم شدن ، در رفتن .
-
اشتباک
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) به هم در شدن ، به هم پیوستن ، در آمیختن ، شبکه شبکه شدن .
-
چین
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - شکن ، شکنج . 2 - (کن .) روی در هم کشیدن ، در غضب شدن . 3 - (کن .) پیر شدن .
-
حلول
فرهنگ فارسی معین
(حُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فرود آمدن در جایی ، وارد شدن به کسی . 2 - داخل شدن روح کسی در کس دیگر.
-
غرق
فرهنگ فارسی معین
(غَ رْ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - در آب فرو رفتن ،خفه شدن . 2 - کنایه از: محو چیزی شدن ، بی نهایت جذب چیزی شدن .
-
تطهر
فرهنگ فارسی معین
(تَ طَ هُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پاک شدن ، سرو تن شستن . 2 - (اِمص .) شست وشو.
-
تن زدن
فرهنگ فارسی معین
(تَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - خاموش شدن ، سکوت کردن . 2 - خودداری کردن ، امتناع کردن .