کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خا
فرهنگ فارسی معین
( ص فا.) در ترکیب به معنی «خاینده » آید، آن که چیزی را بخاید: انگشت خا، شکرخا.
-
واژههای مشابه
-
آهن خا
فرهنگ فارسی معین
(ی ) (هَ) (ص مر.) 1 - کسی که آهن را با دندان نرم کند. 2 - کنایه از: اسب سرکش و پرزور.
-
علک خا
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که علک می جَوَد. 2 - کنایه از: بیهوده گو.
-
جستوجو در متن
-
اشترخوار
فرهنگ فارسی معین
( ~. خا) (اِمر.) کنه .
-
پاره خوار
فرهنگ فارسی معین
( ~. خا) (ص فا.) آن که رشوه گیرد.
-
چراخوار
فرهنگ فارسی معین
(چَ خا) (اِمر.) چراگاه .
-
خواست
فرهنگ فارسی معین
(خا) (مص مر.) خواستن .
-
خوان سالار
فرهنگ فارسی معین
(خا) (اِمر.) رییس آشپزخانه .
-
زینهارخواری
فرهنگ فارسی معین
( ~. خا)(حامص .) عهدشکنی ، خیانت .
-
سیکی خوار
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خا) (ص فا.) شرابخوار.
-
شکرخواب
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خا) (اِمر.) خواب شیرین .
-
واخواهی
فرهنگ فارسی معین
(خا) (حامص .) بازخواست ، اعتراض .
-
هفت خواهران
فرهنگ فارسی معین
( ~. خا هَ) نک . هفت اورنگ .