کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حِزْبَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حزب
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه ، دسته . 2 - هر یک از 120 جزو قرآن مجید.
-
حزب الله
فرهنگ فارسی معین
(حِ بُ) [ ع . ] (اِمر.) حزبی که اعضای آن فقط معتقد به اسلام و تابع مکتب الله هستند.
-
واژههای همآوا
-
حزب
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه ، دسته . 2 - هر یک از 120 جزو قرآن مجید.
-
جستوجو در متن
-
فناتیک
فرهنگ فارسی معین
(فَ یا فِ) [ فر. ] (ص .) متعصب افراطی در دین و مذهب یا یک فرقه و حزب .
-
اپوزیسیون
فرهنگ فارسی معین
(اُ پُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - موضع گیری مخالف در برابر یک نظریه یا سیاست . 2 - حزب یا جبهة مخالف ، گروه مخالف (فره ).
-
استبداد
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خود رأی بودن ، خودسری . 2 - فرمانروایی مطلق یک حزب . 3 - ظلم و تعدی .
-
به هم خوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ دَ) (مص ل .) 1 - برخورد کردن . 2 - انحلال یک حزب یا گروه ... 3 - بد - حال شدن .
-
پلنوم
فرهنگ فارسی معین
(پِ لِ نُ) [ فر. ] (اِ.) مجمعی با شرکت کلیة اعضای رهبری یا هیئت مدیرة یک حزب یا سازمان سیاسی .
-
بیانیه
فرهنگ فارسی معین
(بَ یِ) [ ع . ] (اِ.) اطلاعیه یا نوشته ای که از سوی سازمان ، حزب یا شخص مسئولی صادر شود.
-
توتالیتر
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ فر. ] (اِ.) آن دسته از رژیم های استبدادی که در آن ها تمام شئون جامعه تحت تسلط یک فرد یا حزب می باشد.
-
فناتیسم
فرهنگ فارسی معین
(فَ یا فِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تعصب دینی . 2 - جانبداری شدید از یک فرقه یا یک حزب .
-
گروهک
فرهنگ فارسی معین
(گُ هَ) (اِمصغ .) 1 - گروه کوچک . 2 - حزب یا جمعیت سیاسی کوچک یا بی اهمیت .
-
ارگان
فرهنگ فارسی معین
( اُ ) [ فر. ] ( اِ.)1 - کارمند. 2 - عضو،اندام . 3 - نشریه ای که بیان کنندة اندیشه ها و دیدگاه های یک سازمان یا حزب خاص باشد، ترجمان . (فره ).