کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حُکْمَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حکم
فرهنگ فارسی معین
(حُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - امر، فرمایش . 2 - داوری ، قضاوت . 3 - منشور، فرمان .
-
حکم
فرهنگ فارسی معین
(حَ کَ) [ ع . ] (ص .) داور.
-
حکم
فرهنگ فارسی معین
(حِ کَ) [ ع . ] (اِ.) جِ. حکمت ؛ اندرزها، پندها.
-
واژههای همآوا
-
حکم
فرهنگ فارسی معین
(حُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - امر، فرمایش . 2 - داوری ، قضاوت . 3 - منشور، فرمان .
-
حکم
فرهنگ فارسی معین
(حَ کَ) [ ع . ] (ص .) داور.
-
حکم
فرهنگ فارسی معین
(حِ کَ) [ ع . ] (اِ.) جِ. حکمت ؛ اندرزها، پندها.
-
جستوجو در متن
-
داور
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ په . ] (ص .) قاضی ، حکم .
-
مجری
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) اجراء کننده ، انجام دهنده . ؛ ~ حکم (قانون ) کسی که حکم قانونی را به مرحلة اجرا درآورد.
-
احقاق
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) مطالبة حق کردن ؛ به حق حکم کردن .
-
افتا
فرهنگ فارسی معین
(اُ) [ ع . ] (مص ل .) فتوا دادن ، حکم صادر کردن .
-
دادنامه
فرهنگ فارسی معین
(مِ) (اِمر.) ورقه ای که حکم دادگاه را بر آن نوشته باشند.
-
فرمایشی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص نسب .) کاری که طبق حکم و دستور انجام شود و اصالت نداشته باشد.
-
محکوم
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که حکم علیه او صادر شده .