کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حَاجِّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
هاج
فرهنگ فارسی معین
(ص . ق .) = هاژ: درمانده ، سرگشته . ؛~ و واج حیران ، مبهوت .
-
جستوجو در متن
-
حجیج
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حاج .
-
حجاج
فرهنگ فارسی معین
(جُ جّ) [ ع . ] (اِ.) جِ حاج ؛ کسانی که حج گزارند.
-
حاجی
فرهنگ فارسی معین
[ ازع . ] (ص نسب .) کسی که در مکه مراسم حج به جا آورد.نک حاج . مؤنث آن حاجیه . ؛~ مکه (عا.) در مورد کسی گویند که به جایی می رود و تا دیری باز - نمی گردد.
-
حاتم
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - حاکم ، قاضی . 2 - غُراب ، زاغ . (?(حاج (جّ) [ ع . ] (اِفا.) حج کننده ، حج گزار. ج . حجاج .