کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حوضۀ میانقارهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ماکروویو
فرهنگ فارسی معین
(رُ وِ یْ وْ) [ ازانگ . ] (اِ.) = مایکروویو. میکروویو: 1 - طول موج های الکترومغناطیسی در مخابرات بین شهری و بین قاره ای ، کِه موج . 2 - وسیله ای برقی جهت پختن و گرم کردن سریع مواد غذایی .
-
لوله
فرهنگ فارسی معین
(لِ)(اِ.)هرچیز میان تهی دراز و استوانه ای شکل .
-
جام
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - پیاله ، ساغر. 2 - هر یک از صفحات بزرگ و برش نخوردة آیینه یا شیشه . 3 - جایزه ای که در مسابقات ورزشی به برندگان داده می شود. ؛~ جهانی مجموعه مسابقاتی که معمولاً در یک رشتة ورزشی میان تیم های برگزیده از قاره های مختلف برگزار می شود...
-
سوزه
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) تریز جامه ، تک پارچه ای که در زیر بغل پیراهن یا میان شلوار دوزند.
-
شب نامه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مِ) (اِمر.) هر نوشته ای که شب هنگام و پنهانی میان مردم پخش کنند.
-
نیمروز
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - میان روز، وسط روز. 2 - نام سیستان . 3 - نام پرده ای از موسیقی .
-
مرحله دار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) نگهبان جاده ای که در میان دو منزلگاه واقع است .
-
استوار
فرهنگ فارسی معین
(اُ تُ) [ په . ] (ص مر.)1 - محکم ، پایدار، سخت . 2 - مورد اعتماد، امین . 3 - درجه ای در ارتش ، میان گروهبان و افسریار.
-
سانتروزم
فرهنگ فارسی معین
(تِ رُ زُ) [ فر. ] (اِ.) یکی از اندامک های درون یاخته ای که در تقسیم سلولی فعالانه شرکت می کند، میان تن . (فره ).
-
ملکیت
فرهنگ فارسی معین
(مِ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) ملک بودن (رابطه ای است مشروع میان مالک و مملوک و ملک ).
-
هر
فرهنگ فارسی معین
(هَ یا هُ) (اِ.) دانه ای که در میان گندم روید و خوردن آن ضرر دارد.
-
مشاع
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِ.) ملک یا خانه ای که میان چند نفر مشترک باشد و سهم جداگانة هر یک معین نشده باشد.
-
معترضه
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ رَ ضَ یا ض ِ) [ ع . معترضة ] (اِ.) جمله ای خارج از موضوع که میان کلام وارد شود.
-
فارقه
فرهنگ فارسی معین
(رِ قَ یا قِ) [ ع . فارقة ] (اِفا.) 1 - مؤنث فارق ؛ ج . فارقات . 2 - نشانه ای که برای امتیاز دو شی ء میان آن ها نهند. 3 - نشانه ای که معنی ای را از معنی دیگر جدا کند.
-
پشک
فرهنگ فارسی معین
(پِ یا پُ) (اِ.) 1 - پشکل ، سرگین گاو و گوسفند و شتر و بز و مانند آن . 2 - قرعه ای که چند نفر در میان خود برای تقسیم اسباب و اشیاء یا انجام کاری بیندازند.