کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حوالة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حواله
فرهنگ فارسی معین
(حَ لِ یا لَ) [ ع . حوالة ] نک حوالت .
-
حواله کرد
فرهنگ فارسی معین
(حَ لِ کَ) [ ع . فا. ] (اِمر.) پول یا چیزی که پرداخت آن به دیگری واگذار می شود.
-
واژههای همآوا
-
حوالت
فرهنگ فارسی معین
(حَ لَ) [ ع . حوالة ] (اِ.) 1 - چیزی که به کسی واگذار شود. 2 - پول یا کالایی که به موجب نوشته ای به شخص واگذار شود تا برود از دیگری دریافت کند.
-
جستوجو در متن
-
اتباع
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پیروی کردن ، در پی رفتن . 2 - بازپس داشتن ، در پی فرستادن 3 - واپس کردن . 4 - حواله کردن چیزی به کسی .
-
ارجاع
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بازگردانیدن ، رجوع کردن امری . 2 - (اِ.) احاله ، حواله . ج . ارجاعات .
-
پروانچه
فرهنگ فارسی معین
(پَ چِ)(اِمصغ .) 1 - پروانه ، اجازه نامه . 2 - فرمان پادشاهان . 3 - برات ، حواله .
-
حوالت
فرهنگ فارسی معین
(حَ لَ) [ ع . حوالة ] (اِ.) 1 - چیزی که به کسی واگذار شود. 2 - پول یا کالایی که به موجب نوشته ای به شخص واگذار شود تا برود از دیگری دریافت کند.
-
احاله
فرهنگ فارسی معین
(اِ لَ) [ ع . احالة ] 1 - (مص م .) حواله کردن ، واگذاشتن کار یا امری به عهدة دیگری . 2 - (مص ل .) از حالی به حال دیگر گشتن .
-
پاس
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - نگهبانی ، حراست . 2 - رعایت ، احترام . 3 - یک نوبت از چهار نوبت شب . 4 - نگاهداشت ، حق شناسی . 5 - عمل حواله دادن کسی به جایی یا کس دیگری . ؛~ خاطر کسی را داشتن رعایت حال وی را کردن .
-
نکول
فرهنگ فارسی معین
(نُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برگردیدن و روگرداندن از چیزی . 2 - ترسیدن و روبرگرداندن از دشمن . 3 - خودداری کردن از پرداخت وجه حواله ، برات و مانند آن .
-
محول
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سپرنده ، تحویل دهنده . 2 - گرداننده ، تغییر دهنده . 3 - حواله کننده . 4 - ناقه ای که آبستن شود بعد از گشن یافتن .
-
برائت
فرهنگ فارسی معین
(بَ ئَ) [ ع . براءة ] 1 - (مص ل .)پاک شدن از عیب و تهمت ، تبرئه شدن . 2 - خلاص شدن از قرض و دین ، رها شدن . 3 - ( اِ.) اجازه . 4 - حواله . 5 - (اِمص .) رهایی ، خلاصی . 6 - بیزاری ، دوری . 7 - پاکی .
-
قباق
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ تر. ] (اِ.) = قپاق . قپق . قبق . قاپوق : چوبی بلند و عظیم که در میان میدان ها نصب کنند و بر فراز آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده به پای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حوالة ...