کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حواس(کسی را) پرت کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نه حواس
فرهنگ فارسی معین
(نُ. حَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) پنج حواس ظاهر و چهار حواس باطن (به استثنای حس مشترک .)
-
جستوجو در متن
-
هول
فرهنگ فارسی معین
دادن ( ~. دَ) (اِ.) (عا.) کسی را ناگهان به جلو پرت کردن .
-
پرت کردن
فرهنگ فارسی معین
(پَ. کَ دَ) (مص م .) 1 - دور انداختن . 2 - فکر کسی را منحرف کردن .
-
سوت کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .) (عا.) پرت کردن ، چیزی را به جای دوری انداختن .
-
کفش
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ په . ] (اِ.) پاپوش ، نوعی پوشش که پا را محافظت می کند و معمولاً از جنس چرم است . ؛ پا در ~ کسی کردن موجب اذیت و آزار کسی شدن . ؛ پا در یک ~کردن در عقیدة خود پافشاری کردن . ؛ ~پیش پای کسی جفت کردن عذر کسی را خواستن ، رفع مزاحمت کسی را از...
-
ایز
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] (اِ.) نشان قدم ، رد پا. ؛~ کسی را گرفتن رد پای کسی را گرفتن ، کسی را پنهانی تعقیب کردن . ؛~ گم کردن الف - رد، رد پا را از بین بردن . ب - مردم را به اشتباه انداختن .
-
دنب
فرهنگ فارسی معین
(دُ) (اِ.) دم . ؛ ~کسی را در بشقاب گذاشتن به مسخره کسی را احترام کردن .
-
سبیل
فرهنگ فارسی معین
(س ) (اِ.) موی پشت لب . ؛ ~ کسی را چرب کردن کنایه از: به او رشوه دادن . ؛ ~ کسی را دود کردن کنایه از: او را تنبیه کردن .
-
صقع
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - زدن کسی را، پا بر کسی زدن . 2 - بر خاک انداختن کسی را. 3 - رسیدن آتش آسمانی به کسی ، بیهوش کردن صاعقه کسی را.
-
رس
فرهنگ فارسی معین
(رُ) (اِ.) 1 - خاک مخصوص کوزه گری . 2 - (ص .) محکم ، سخت ؛ ~ کسی را بالا آوردن کنایه از: او را اذیت و آزار کردن . ؛ ~کسی را کشیدن او را بی نهایت خسته کردن .
-
تسمه
فرهنگ فارسی معین
(تَ مِ) (اِ.) بند چرمی که بدان چیزی را بندند. ؛ ~ از گُردة کسی کشیدن الف - کارهای پرمشقت به کسی تحمیل کردن . 2 - کسی را مرعوب کردن .
-
لی لی
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) پوشال یا پیزر که به عنوان لایی به کار می رود. ؛ ~به لالای کسی گذاردن از کسی تعریف و تمجید کردن ، کسی را بی خود لوس کردن ، ناز او را کشیدن .
-
تبکیت
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خاموش کردن ، زبان بند کردن . 2 - زدن کسی را به شمشیر و چوب دستی . 3 - پیش آمدن کسی را به مکروه . 4 - غلبه کردن به حجت .
-
دف
فرهنگ فارسی معین
(دَ فّ) [ معر. ] (اِ.) یکی از سازهای ضربی . ؛ ~ کسی را تر کردن کنایه از: 1 - بی اثر کردن کار کسی . 2 - رسوا ساختن .