کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حملۀ واژه نامه ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حمله
فرهنگ فارسی معین
(حَ لِ یا لَ) [ ع . حملة ] 1 - (مص ل .) آهنگ جنگ کردن ، هجوم بردن ، 2 - (اِ.) هجوم ، یورش . 3 - غش (پزشکی ). 4 - دفعه .
-
حمله
فرهنگ فارسی معین
(حَ مَ لَ) [ ع . حملة ] (ص . اِ.) جِ حامل ؛ حمل کنندگان ، برندگان .
-
جستوجو در متن
-
لغت نامه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مِ) [ ع - فا. ] (اِ.) واژه نامه ، فرهنگ ، کتاب لغت .
-
واژه نامه
فرهنگ فارسی معین
( ~. مِ) (اِمر.) 1 - کتابی که معنی واژه ها و اصطلاحات و معادل های یک یا چند زبان را به دست دهد. 2 - فرهنگ ، لغت نامه .
-
فرهنگ
فرهنگ فارسی معین
(فَ هَ) [ په . ] (اِ.) 1 - علم ، دانش . 2 - تربیت ، ادب . 3 - واژه نامه ، کتاب لغت . 4 - عقل ، خرد. 5 - تدبیر، چاره .
-
کاش
فرهنگ فارسی معین
(شب جم .) واژه ای برای بیان آرزوها.
-
واژه نما
فرهنگ فارسی معین
( ~. نَ)(اِمر.)واژه ای بر بالای صفحة کتاب مرجع که نشانة نخستین یا آخرین مدخل در آن صفحه است . مانند: واژگان ... در بالای این صفحه .
-
تصریف
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برگردانیدن . 2 - مشتق ساختن واژه ای از ریشه یا مصدر.
-
مضموم
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - ملحق شده ، ضمیمه شده . 2 - واژه ای که دارای ضمه باشد.
-
عنوان
فرهنگ فارسی معین
(عُ یا عِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دیباچه ، سرآغاز کتاب یا نامه . 2 - نشانی ، آدرس . 3 - واژه یا واژه هایی که مقام و منصب یا میزان تحصیلات کسی را نشان می دهد. 4 - دلیل . 5 - بهانه . 6 - وضع ، حالت .
-
تصغیر
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کوچک کردن . 2 - کوچک کردن معنی واژه ای به وسیلة ادات تصغیر، مانند «چه » «ک ».
-
تعریب
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به عربی ترجمه کردن . 2 - واژه ای غیر عربی را به شکل عربی درآوردن .
-
جناب
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ ع . ] (اِ.)1 - درگاه ، آستانه . 2 - واژه ای ا ست که برای احترام ، پیش از نام بزرگان گفته می شود.
-
گویا
فرهنگ فارسی معین
(ق .) واژه ای که برای ظن و احتمال به کار رود. مثل : گویا او ایرانی است .