کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلقهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آی . سی . یو
فرهنگ فارسی معین
[ انگ . ]I.C.U ( اِ.) بخش مراقبت های ویژه در بیمارستان که وضعیت بیمار را در هر لحظه نشان می دهد.
-
آی . یو. دی
فرهنگ فارسی معین
[ انگ . ]I.U.D ( اِ.) وسیله ای جهت جلوگیری از بارداری که در رحم زن قرار می دهند.
-
علی ای حال
فرهنگ فارسی معین
(عَ لا اَ یِّ) [ ع . ] (ق مر.) به هر حال ، به هر تقدیر.
-
جستوجو در متن
-
ربقه
فرهنگ فارسی معین
(رِ قِ) [ ع . ربقة ] (اِ.) حلقه ، حلقة طناب .
-
مزرد
فرهنگ فارسی معین
(مُ زَ رَّ) [ ع . ] (ص .) حلقه حلقه (زره ).
-
طوق بردن
فرهنگ فارسی معین
(طُ. بُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) آن است که مبارزان هنرمند بر سر نیزه یا مناره حلقه ای نصب می کردند و از دور تیر می انداختند پس هر که تیرش از حلقه می گذشت آن حلقه مال وی می شد، حلقه - ربایی .
-
تحلق
فرهنگ فارسی معین
(تَ حَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) حلقه حلقه نشستن مردم ، گرد درگرفتن .
-
قلاد
فرهنگ فارسی معین
(قِ) [ ع . ] (اِ.) تار روبین که بر حلقة گوشواره و حلقة بینی شتر پیچند.
-
قباق
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ تر. ] (اِ.) = قپاق . قپق . قبق . قاپوق : چوبی بلند و عظیم که در میان میدان ها نصب کنند و بر فراز آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده به پای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حوالة ...
-
چنبر زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دَ) (مص ل .) حلقه زدن .
-
رزه
فرهنگ فارسی معین
(رَ زِ) (اِ.) حلقه ای که برای قفل کردن در، قفل را از آن رد کنند.
-
زفرین
فرهنگ فارسی معین
(زُ فْ) (اِ.) حلقه ای که بر چهارچوب در نصب کنند؛ زلفین .
-
بخو
فرهنگ فارسی معین
(بُ) ( اِ.) حلقه و زنجیری که دست و پای چهارپایان را بدان بندند. بخا نیز گویند.
-
پاآورنجن
فرهنگ فارسی معین
(وَ رَ جَ) ( اِ.)حلقه ای فلزی که زنان در مچ پای اندازند، خلخال .
-
پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) 1 - حلقه زدن . 2 - درنوردیدن . 3 - در هم کردن .