کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حلال
فرهنگ فارسی معین
(حَ لّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار گشاینده . 2 - ماده ای که مادة دیگر را در خود حل کند.
-
حلال
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (ص .) روا، جایز، شایست .
-
واژههای مشابه
-
حلال کردن
فرهنگ فارسی معین
(حَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - جایز شمردن . 2 - بخشودن ، گذشت کردن .
-
حلال زاده
فرهنگ فارسی معین
(حَ. دِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) فرزندی که انعقاد نطفة وی به طریق مشروع انجام گرفته باشد. مق . حرام زاده .
-
سحر حلال
فرهنگ فارسی معین
(س رِ حَ) [ ع . ] (اِمر.) کنایه از : کلام موزون فصیح .
-
واژههای همآوا
-
هلال
فرهنگ فارسی معین
(هِ) [ ع . ] (اِ.) ماه نو.
-
جستوجو در متن
-
حل
فرهنگ فارسی معین
(حِ لّ) [ ع . ] (مص ل .)حلال شدن ، حرمت .
-
دنبلان
فرهنگ فارسی معین
(دُ بَ) (اِ.) بیضة چهارپایان حلال گوشت .
-
اطیب
فرهنگ فارسی معین
(اَ یَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - خوشبوتر. 2 - حلال تر.
-
بحلی
فرهنگ فارسی معین
(بِ حِ) [ فا - ع . ] (مص ل .) حلالیت طلبیدن ، حلال کردن .
-
حلیت
فرهنگ فارسی معین
(حِ لِّ یَُ) [ ع . حلیة ] (مص ل .) حلال بودن ، روا بودن .
-
حلیل
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حلال ، روا. 2 - شوهر، زوج .