کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلاجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لورک
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِمصغ .) کمان حلاجی .
-
فلخم
فرهنگ فارسی معین
(فَ لْ خَ) (اِ.) = فلخمه : مشتة حلاجی که بر زه کمان می زنند تا پنبه حلاجی شود.
-
بخیدن
فرهنگ فارسی معین
(بَ دَ) (مص م .) حلاجی کردن .
-
لوکه
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) پنبه که پنبه دانه را از آن جدا کرده باشند و هنوز حلاجی نشده باشد.
-
محلوج
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) پنبة حلاجی شده .
-
بخیده
فرهنگ فارسی معین
(بَ دِ)(ص مف .) پنبة زده شده ؛ حلاجی شده .
-
پنبه غاز کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص م .) حلاجی کردن ، پنبه زدن .
-
مندف
فرهنگ فارسی معین
(مِ دَ) [ ع . ] (اِ.) کمان حلاجی .
-
نستک
فرهنگ فارسی معین
(نِ تَ) (اِ.) پنبة حلاّجی شده که آن را باریک پیچیده باشند.
-
لور
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) کمان حلاجی ، کمان پنبه زنی .
-
بندش
فرهنگ فارسی معین
(بَ دَ) ( اِ.) پنبة حلاجی کرده و گلوله ساخته به جهت رشتن .
-
غاز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - چاک ، شکاف . 2 - پنبه ، وصله . 3 - پنبة حلاجی شده .
-
کنوزه
فرهنگ فارسی معین
(کَ یا کُ زَ یا زِ) (اِ.) پنبة بر زده و حلاجی کرده ، پنبة نرم .
-
باغنده
فرهنگ فارسی معین
(غَ یا غُ دِ یا دَ) ( اِ.) = پاغنده . باغند. پاغند: پنبة حلاجی کرده ، پنبة زده شده . غنده و غند نیز گویند.
-
پندش
فرهنگ فارسی معین
(پُ دَ) (اِ.) = پند. پندک . پنجش : (اِ.) گلولة پنجة حلاجی کرده ؛ پنجک ، بند، بندک ، باغنده ، گلوج پنبه .