کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حق حق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
احقاق
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) مطالبة حق کردن ؛ به حق حکم کردن .
-
پورسانتاژ
فرهنگ فارسی معین
[ فر . ] (اِ.) = پورسان : 1 - درصد. 2 - حق دلالی ، حق العمل .
-
محق
فرهنگ فارسی معین
(مُ حِ قّ) [ ع . ] (اِفا.) حق دارنده ، دارای حق .
-
حقانی
فرهنگ فارسی معین
(حَ قّ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به حق ؛ راست و درست ، از روی حق .
-
اراحه
فرهنگ فارسی معین
(اِ حَ یا حِ) [ ع . اراحة ] 1 - (مص ل .) آسودن ، برآسودن . 2 - (مص م .) راحت رسانیدن ، آسایش دادن . 3 - حق به حق دار دادن ، رو کردن حق کسی را.
-
حقانیت
فرهنگ فارسی معین
(حَ قّ یَّ) [ ع . حقانیة ] (مص جع .) 1 - حق داشتن ، حق بودن . 2 - درستی و راستی .
-
صعق
فرهنگ فارسی معین
(ص یا صَ عَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بیهوش گردیدن . 2 - فنا شدن در حق است هنگام تجلی ذات حق .
-
ورودیه
فرهنگ فارسی معین
(وُ یِّ) [ ازع . ] (اِ.) حق وجهی که بابت داخل شدن در جایی پرداخت می شود، حق الورود.
-
کپی رایت
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ فر. ] (اِمر.) حق انحصاری پدیدآورندة اثر برای بهره برداری مادی و معنوی از اثر ادبی ، هنری یا صنعتی خود، حق نشر (فره ).
-
چوک
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) شب آویز، مرغ حق .
-
ناسپاس
فرهنگ فارسی معین
(س ) (ص .) ناشکر، حق ناشناس .
-
نان کور
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) حق نشناس .
-
کارمزد
فرهنگ فارسی معین
(مُ) (اِمر.) اجرت ، حق العمل .
-
ارتفاق
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بر آرنج تکیه دادن ، تکیه دادن بر نازبالش . 2 - رفاقت کردن ، همراهی کردن . 3 - (مص م .) دوست طلبیدن . 4 - حقی است برای شخص به تبعیت از ملک خود در ملک شخص دیگر برای استفاده بردن کامل از ملک خویش ، مانند: حق مجری ، حق پنجره ...
-
ذوعقل
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - صاحب خرد. 2 - آن که خلق را ظاهر بیند و حق را باطن و حق نزد او آیینة خلق باشد. (ذوالعقل ).