کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حفره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حفره
فرهنگ فارسی معین
(حُ رِ) [ ع . حفرة ] (اِ.) 1 - گودال ، سوراخ . 2 - قبر. ج . حفر.
-
جستوجو در متن
-
آرواره
فرهنگ فارسی معین
(رِ) ( اِ.) هر یک از دو قطعه استخوان که حفره های اندامی دندان در آن جای دارند، فَک .
-
چشمخانه
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) (اِمر.) خانة چشم ، حفره ای که چشم در آن جا دارد، کاسة چشم .
-
سینوزیت
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) ورم و التهاب حفره های استخوان های پیشانی و فک اعلی .
-
مخاط
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِ.) پوشش منفذدار و مرطوب حفره های داخلی برخی اندام ها.
-
آندوسکوپی
فرهنگ فارسی معین
(دُ سْ کُ) [ فر. ] (اِمص .) معاینة مجراها و حفره های داخلی بدن با درون بین (آندوسکوپ )، درون بینی . (فره ).
-
تالاموس
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) هر یک از دو تودة خاکستری که در طرفین بطن سوم مغز قرار دارد و بخشی از دیوارة جانبی حفرة بطن سوم را تشکیل می دهد، نَهَنج . (فره ).
-
حنجره
فرهنگ فارسی معین
(حَ جَ) [ ع . حنجرة ] (اِ.) نای ، حفره ای که در عقب دهان و در زیر حلق واقع است و صوت از آن خارج می شود.
-
گوچاه
فرهنگ فارسی معین
(گَ یا گُ) (اِمر.) گودالی که چندان عمیق نباشد و ته آن را بتوان دید، حفره .
-
کنده
فرهنگ فارسی معین
(کَ دِ) (ص مف .) 1 - حفر شده . 2 - بیرون کشیده شده . 3 - خندق ، گودال ، حفره ، چاه . 4 - امرد، مفعول .
-
متخلل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ خَ لِ) [ ع . ] (ص .) دارای سوراخ ها، فضاهای خالی و حفره ها؛ سوراخ سوراخ .
-
سینوس
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) 1 - به طور کلی در هر مثلث قائم الزاویه نسبت ضلع روبروی زاویه را به وتر مثلث سینوس گویند. 2 - حفرة استخوان های پیشانی و فک اعلی .
-
سبزینه
فرهنگ فارسی معین
(سَ نِ)1 - (ص نسب .)منسوب به سبز، سبزرن گ ، سبزگون . 2 - (اِمر.) مادة سبزرنگی که در حفره های گیاهان موجود است و موجب سبزی اندام های گیاهان می شود، کلرفیل ، خضرة الورق .
-
عدسی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (اِ.) 1 - قطعه ای بلور به شکل عدس که یکی از دو سطح آن یا محدب است یا مقعر، این قطعه در دوربین ها و ذره بین ها به کار می رود. 2 - جسمی عدسی شکل که پشت مردمک چشم و جلو مادة ژلاتین مانند حفرة درونی کره چشم قرار دارد.