کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حضور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حضور
فرهنگ فارسی معین
(حُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) حاضر شدن . 2 - (اِمص .) وجود، ظهور. 3 - (اِ.) درگاه ، آست ان . ؛~ُ غیاب حاضر و غایب کردن ، شناختن کسانی که حاضرند و کسانی که غایبند.
-
واژههای همآوا
-
حذور
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (ص فا.) ترسنده ، پرهیزکننده .
-
جستوجو در متن
-
دادگاهی
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) مجبور به حضور در دادگاه برای محاکمه شدن .
-
بارعام
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) اجازة ورود به همگان برای حضور در برابر شاه .
-
حضر
فرهنگ فارسی معین
(حَ ضَ) [ ع . ] (اِ.)1 - جای حضور. 2 - منزل . 3 - شهر.
-
رودربایستی
فرهنگ فارسی معین
(دَ یِ) (اِمص .) = رودروایستی : شرم حضور، مأخوذ به حیا شدن .
-
غایب
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . غائب ] (اِفا.) 1 - کسی که حضور نداشته باشد.2 - پنهان . 3 - سوم شخص .
-
کنسرت
فرهنگ فارسی معین
(کُ س ) [ فر. ] (اِ.) برنامه موسیقی که با ارکستر در حضور جمعی نواخته شود.
-
احضار
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - حاضر آوردن . 2 - فراخواندن ، به حضور خواستن .
-
استحضار
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به حضور خواستن . 2 - یادآوری کردن . 3 - یاد آوردن . 4 - (اِمص .) آگاهی .
-
بار
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) 1 - اجازه ، رخصت . 2 - اجازة حضور نزد شاه یا امیر. 3 - دفعه ، مرتبه .
-
حاضر
فرهنگ فارسی معین
(ض ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آماده ، مستعد. 2 - موجود. 3 - کسی که در حضور است . مق . غایب .
-
ژیگولت
فرهنگ فارسی معین
(گُ لِ) (اِ.) مؤنث ژیگولو؛ دختری که همواره در مجالس لهو و لعب و رقص حضور یابد و وقت خود را به بطالت گذراند.