کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرکت تند و سریع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تخته گاز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فا - فر. ] (ق .) 1 - با فشار آخرین حد پدال گاز به طوری که وسیلة نقلیه بسیار تند حرکت کند. 2 - (عا.) بسیار تند و سریع .
-
زود
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ق .) تند، سریع .
-
سرتیر
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (ق مر.) تند، سریع .
-
آب گردش
فرهنگ فارسی معین
(گَ دِ) (ص مر.) تند رفتار، تندرو، سریع السیر.
-
چست
فرهنگ فارسی معین
(چُ) (ص .) 1 - چالاک ، چابک . 2 - تند، سریع .
-
عنان گشاده
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ دِ) [ ع - فا. ] (ق .) تند، سریع .
-
گرم عنان
فرهنگ فارسی معین
( ~ . عِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - تند، سریع ، 2 - پرشور، پرشوق .
-
سریع
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] 1 - (ص .) تند رونده ، شتابنده . 2 - چست و چالاک . 3 - (اِ.) ی کی از بحرهای عروضی بر وزن «مفتعلن مفتعلن فاعلان ».
-
عاجل
فرهنگ فارسی معین
(جِ) [ ع . ] 1 - (ا ِ فا.) شتاب کننده . 2 - تند، سریع . 3 - (اِ.) این جهان ، دنیا. 4 - اکنون ، زمان حال .
-
تیز
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص .) 1 - بُرنده . 2 - هر چیز که مزه آن تند باشد و زبان را بسوزاند، مانند فلفل . 3 - هوشیار، مراقب .4 - (ق .) (عا.)سریع ، فوری .
-
بنزن
فرهنگ فارسی معین
(بَ زَ یا زِ) [ فر. ] ( اِ.) مایعی بی رنگ و با بوی تند مخصوص که کمی سبک تر از آب است و در آن حل نمی شود ولی حلالی بسیار خوب است و از مشتقات نفت و قطران می باشد. بسیار فرُار و سریع و در صنعت اهمیت بسیار دارد.
-
تندرو
فرهنگ فارسی معین
(تُ. رُ) (ص فا.) 1 - آن که در حرکت و رفتن سریع باشد. 2 - بی باک ، بی پروا.
-
تر و چسبان
فرهنگ فارسی معین
(تَ رُ چَ) (ق مر.) سریع ، بی درنگ .
-
عاصف
فرهنگ فارسی معین
(ص ) [ ع . ] 1 - (ص .) مایل ، خمیده . 2 - تند، شدید. 3 - (اِ.) باد سخت و تند. ج . عواصف .
-
بیدخ
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص .) تند و جلد.