کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حذف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حذف
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (مص م .) انداختن ، افکندن .
-
جستوجو در متن
-
محذوف
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) حذف شده ، انداخته شده .
-
مسقط
فرهنگ فارسی معین
(مُ قَ) [ ع . ] (اِمف .) ساقط کرده ، حذف کرده شده .
-
ابا
فرهنگ فارسی معین
(اَ یا اِ) [ په . ] (اِ.) = وا: آش . به حذف همزه نیز خوانده می شود مانند: جوجه با، شوربا.
-
خط زدن
فرهنگ فارسی معین
(خَ طّ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) حذف کردن .
-
ساقط شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - افتادن . 2 - حذف شدن .
-
واو
فرهنگ فارسی معین
(حر.) سی امین حرف از حروف الفبای فارسی . ؛ یک ~ جا نینداختن چیزی را حذف نکردن .
-
اسقاط
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) افکندن ، انداختن . 2 - حذف کردن ، از قلم انداختن . 3 - (اِمص .) فرسودگی .
-
تخنیق
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خفه کردن . 2 - در علم عروض ، حذف کردن «م » از اول «مفاعیلن ».
-
جزم
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - قطع کردن . 2 - عزم انجام کاری کردن بی تردید. 3 - ساکن گردانیدن آخرین حرف کلمه یا حذف آن براساس قواعد صرفی .
-
حشو
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آن چه که با آن درون چیزی را پر کنند. 2 - مردم فرومایه و پست . 3 - کلام زاید که در وسط جمله واقع شود و حذف آن به معنای جمله لطمه ای وارد نکند.
-
کمونیسم
فرهنگ فارسی معین
(کُ مُ) [ فر. ] (اِ.) مکتبی است که از نظر فلسفی و اقتصادی بر مالکیت عمومی وسایل تولید تکیه می کند و معتقد به حذف فعالیت بخش خصوصی است ، مکتب اشتراکی .
-
تخفیف
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سبک کردن . 2 - کم کردن قیمت چیزی . 3 - مختصر کردن کلمه با ساکن کردن ، حذف تشدید یا کم کردن یکی از حروف ، برای سهولت تلفظ یا ضرورت شعری .
-
جاخالی
فرهنگ فارسی معین
[ فا - ع . ] (اِ.) 1 - جایی که در آن چیزی یا کسی نباشد. 2 - قسمت سفید و بدون نوشته ای از کاغذ که هنگام حذف حرف یا کلمه یا عبارتی معمولاً نقطه چین نشان داده می شود. 3 - هدیه ای که بعد از رفتن کسی به مسافرت یا رفتن دختر به خانة بخت برای خانواده اش می ب...