کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حج
فرهنگ فارسی معین
(حَ جّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - قصد کردن . 2 - قصد زیارت کعبه کردن .
-
واژههای مشابه
-
حج کول
فرهنگ فارسی معین
(حَ. کُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) کسی که خود توانایی مالی برای رفتن به حج را ندارد و از طریق گدایی کردن از دیگران ، امکان رفتن به حج را فراهم کند.
-
واژههای همآوا
-
هج
فرهنگ فارسی معین
(هَ) (ص .) راست ، برافراشته .
-
جستوجو در متن
-
عمره
فرهنگ فارسی معین
(عُ مْ رِ) [ ع . عمرة ] (اِ.) از اقسام حج که اعمال آن کمتر از حج تمتع می باشد.
-
حجاج
فرهنگ فارسی معین
(حَ جّ) [ ع . ] (ص .) بسیار حج کننده .
-
حاتم
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - حاکم ، قاضی . 2 - غُراب ، زاغ . (?(حاج (جّ) [ ع . ] (اِفا.) حج کننده ، حج گزار. ج . حجاج .
-
حجاج
فرهنگ فارسی معین
(جُ جّ) [ ع . ] (اِ.) جِ حاج ؛ کسانی که حج گزارند.
-
احرام
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آهنگ حج کردن ، در حرم درآمدن . 2 - (اِ.) مجازاً دو تکه لباس نادوخته که در ایام حج یکی را به کمر بندند و دیگری را بر دوش اندازند.
-
حاجی
فرهنگ فارسی معین
[ ازع . ] (ص نسب .) کسی که در مکه مراسم حج به جا آورد.نک حاج . مؤنث آن حاجیه . ؛~ مکه (عا.) در مورد کسی گویند که به جایی می رود و تا دیری باز - نمی گردد.
-
لبیک
فرهنگ فارسی معین
(لَ بَّ) [ ع . ] (شب جم .) امر تو را اطاعت می کنم (ذکری که حاجیان در مراسم حج تکرار می کنند) .
-
شعایر
فرهنگ فارسی معین
(شَ یِ) (اِ.) جِ شعاره ، شعیره . 1 - نشانه ها، علامت ها. 2 - هر یک از مناسک حج . 3 - آداب و رسوم مذهبی یا ملی .
-
عرفه
فرهنگ فارسی معین
(عَ رَ فِ) [ ع . عرفة ] (اِ.) روز نهم ذی الحجه که حجاج در نزدیکی مکه توقف می کنند و بعضی از مراسم حج را به جا می آورند.