کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حال ،()آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تنگ حال
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) نادار، بی بضاعت .
-
حال آوردن
فرهنگ فارسی معین
(وَ دَ) [ ع - فا. ] ( مص م .) ایجاد حال و سرخوشی کردن .
-
حال داشتن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - ذوق داشتن . 2 - حوصله داشتن . 3 - خوب بودن .
-
حال کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شاد و خوش بودن ، لذت بردن .
-
خوش حال
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - شاد، شادمان ، بشاش .2 - کامران ،کامروا. 3 - نیکبخت ، سعادتمند .
-
علی ای حال
فرهنگ فارسی معین
(عَ لا اَ یِّ) [ ع . ] (ق مر.) به هر حال ، به هر تقدیر.
-
واژههای همآوا
-
حال آمدن
فرهنگ فارسی معین
(مَ دَ) (مص ل .) بهبود یافتن ، چاق شدن .
-
جستوجو در متن
-
آیان
فرهنگ فارسی معین
1 - (ص فا.) در حال آمدن . 2 - (اِ.) بدیهه ، آمده .
-
کپ آمدن
فرهنگ فارسی معین
(کَ مَ دَ) (مص ل .) (عا.) حال مرغی است که می خواهد بچه بگذارد.
-
آتش یافتن
فرهنگ فارسی معین
(تَ. تَ)(مص ل .) 1 - گرم شدن . 2 - به شوق آمدن ، شور و حال یافتن .