کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حاضر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حاضر
فرهنگ فارسی معین
(ض ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آماده ، مستعد. 2 - موجود. 3 - کسی که در حضور است . مق . غایب .
-
واژههای مشابه
-
حاضر غیاب
فرهنگ فارسی معین
( ~. ) [ ع . ] (مص ل .) خواندن نامه های جمعی برای تعیین کسانی که غایبند؛ چنان که معلم شاگردان را و صاحب منصب سربازان را.
-
جستوجو در متن
-
محضور
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - حاضر شده . 2 - چیزی با بسیار آفت که پریان بر آن حاضر شوند.
-
آماده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص .) حاضر، مهیّا.
-
تحضر
فرهنگ فارسی معین
(تَ حَ ضُّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) حاضر کردن . 2 - (مص ل .) حاضر شدن .
-
ماحضر
فرهنگ فارسی معین
(حَ ضَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه که حاضر و موجود است .2 - خوراک ساده ، غذای آماده و حاضر.
-
بر دست
فرهنگ فارسی معین
(بَ دَ) (ق .) حاضر، آماده .
-
توسیم
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - داغ و نشان گذاشتن . 2 - در موسم حاضر شدن .
-
حضار
فرهنگ فارسی معین
(حُ ضّ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ حاضر؛ حاضران در مجلس .
-
حی وحاضر
فرهنگ فارسی معین
(حَ یُ ض ) [ ازع . ] (ص مر.) زنده و حاضر.
-
شهود
فرهنگ فارسی معین
(شُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - حاضر شدن . 2 - دیدن .
-
حضور
فرهنگ فارسی معین
(حُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) حاضر شدن . 2 - (اِمص .) وجود، ظهور. 3 - (اِ.) درگاه ، آست ان . ؛~ُ غیاب حاضر و غایب کردن ، شناختن کسانی که حاضرند و کسانی که غایبند.
-
اجل معلق
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ مُ عَ لَُ) (ص مر.) 1 - مرگ ناگهانی . 2 - کنایه از: ناگهان حاضر شدن کسی .