کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جگر،جگرجون،جگری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جگر
فرهنگ فارسی معین
تشنه ( ~. تِ نِ)(ص مر.) بسیار مشتاق .
-
جگر
فرهنگ فارسی معین
(جَ یا جِ گَ) [ په . ] (اِ.) کبد، یکی از اعضای داخلی بدن انسان و حیوان به رنگ سرخ تیره که نقش مهمی در سیستم گوارشی بدن دارد. ؛ ~به دندان گرفتن (کن .) تحمل کردن ، شکیبایی کردن . ؛ ~ ِ کسی آتش گرفتن (کن .) الف - احساس تشنگی شدید کردن . ب - احساس دلس...
-
آب جگر
فرهنگ فارسی معین
(بِ جِ) (اِمر.) کنایه از: خون ، خونابه (طبق طب قدیم ، جگر مرکز خون است ).
-
بی جگر
فرهنگ فارسی معین
(جِ گَ) (ص ) 1 - ترسو. 2 - بدون رنج و زحمت .
-
جگر خوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ دَ) (مص ل .) 1 - رنج کشیدن . 2 - غصه خوردن .
-
خونین جگر
فرهنگ فارسی معین
(جِ گَ) (ص مر.) اندوهگین ، پ ُ ر - اندوه .
-
ساده جگر
فرهنگ فارسی معین
( ~ . جِ)(ص مر.) بی مکر و حیله .