کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جِزّ کسی را درآوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جز
فرهنگ فارسی معین
(جُ) (حراستث .) غیر، مگر، لا، الا، به استثنای .
-
جز
فرهنگ فارسی معین
(جِ) (اِ.) 1 - صدایی که از تماس آب با آتش یا فلز گداخته برخیزد. 2 - صدای تف دادن چیزی در روغن .
-
جز زدن
فرهنگ فارسی معین
(جِ. زَ دَ)(مص ل .) ناله و زاری کردن .
-
ازو جز کردن
فرهنگ فارسی معین
(اِ زُّ جِ کَ دَ) (مص ل .) (عا.) = از و چز کردن : طلب رحم کردن همراه تضرع و زاری .
-
جستوجو در متن
-
دوانیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ دَ) (مص م .) 1 - کسی یا جانوری را به دویدن واداشتن ، اسب را به تاخت درآوردن . 2 - بیرون کردن .
-
صدا
فرهنگ فارسی معین
(صَ یا ص ) [ ع . ] (اِ.)1 - پژواک ، انعکاس صوت . 2 - بانگ ، آواز. 3 - آن چه که شنیده می شود. ؛ ~ی چیزی را درنیاوردن کنایه از: دربارة آن با کسی سخن نگفتن و رازش را فاش نکردن . ؛ ~ی کسی را درآوردن کنایه از: موجب خشم و اعتراض او شدن . ؛~ی کسی از جای...
-
اسراء
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) در شب سیر کردن . 2 - (مص م .) به سیر درآوردن کسی در شب . 3 - معراج پیامبر اکرم (ص ).
-
شورش را درآوردن
فرهنگ فارسی معین
(رَ. دَ. وَ دَ) (مص ل .) (عا.)کار را به افراط کشیدن ، از حد اعتدال خارج شدن .
-
ارداف
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از پی درآمدن ، پیروی کردن ، در پی کسی رفتن . 2 - (مص م .) از پی درآوردن ، سپس نشاندن ، به ترک نشاندن . ؛ ~نجوم : از پس یکدیگر برآمدن ستارگان .
-
تعریب
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به عربی ترجمه کردن . 2 - واژه ای غیر عربی را به شکل عربی درآوردن .
-
گلیم
فرهنگ فارسی معین
(گِ) (اِ.) نوعی فرش که از پشم می بافند. ؛ ~ خود را از آب درآوردن کنایه : از عهدة کار خود برآمدن .
-
باد کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .)1 - باد زدن . 2 - فخر فروختن ، فیس کردن . 3 - به فروش نرفتن کالا و ماندن روی دست صاحبش . 4 - کسی را به کاری صعب برانگیختن ، تیر کردن . 5 - محو ک ردن . 6 - دمیدن در سازهای بادی و به صدا درآوردن آن ها.
-
صقع
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - زدن کسی را، پا بر کسی زدن . 2 - بر خاک انداختن کسی را. 3 - رسیدن آتش آسمانی به کسی ، بیهوش کردن صاعقه کسی را.
-
پاشنه
فرهنگ فارسی معین
(نِ) [ په . ] ( اِ.) 1 - بخش عقب پای آدمی ، پاشنا، عقب . 2 - قسمتی از کفش که پاشنه روی آن قرار می گیرد. 3 - قسمتی از در که در روی آن می چرخد. 4 - استخوانی درشت و کوتاه که تکیة آدمی و دیگر حیوان هنگام ایستادن بر آن باشد. ؛ ~ در خانة کسی را درآوردن ...