کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوشآوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آوری
فرهنگ فارسی معین
(وَ) 1 - (ص نسب .) باورمند، معتقد. 2 - یقین ، درست . 3 - ( اِ.) ایمان ، باور.
-
جوش
فرهنگ فارسی معین
1 - (اِمص .) جوشش ، غلیان . 2 - آشفتگی . 3 - هیجان ، اضطراب . 4 - (اِ.) دانه ای ریز که بر پوست بدن ظاهر می شود. 5 - شورش دل .
-
جوش
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) نک گوش .
-
جمع آوری
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ) (حامص .) 1 - جمع کردن ، گ رد کردن ، فراهم آوردن . 2 - پیش گیری از انتشار یا گسترش . 3 - نظم دادن به چیزهای آشفته و در هم بر هم .
-
پخته جوش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) شرابی که با مقداری گوشت بره بجوشانند.
-
ترک جوش
فرهنگ فارسی معین
(تُ) (اِمر.) آبگوشتی که گوشت آن نیم پخته باشد، گوشت نیم پخته .
-
جوش بره
فرهنگ فارسی معین
(بَ رَ یا رِ) (اِمر.) آشی است که آن را از خمیر گندم به شکل قطعات مثلث و مربع سازند و از گوشت و سبزی و مصالح دیگر پر کنند و در آب جوشانند و ماست و کشک بر آن ریخته صرف کنند.
-
جوش خوردن
فرهنگ فارسی معین
(خُ دَ) (مص ل .) 1 - به هم چسبیدن ، به هم پیوند خوردن . 2 - سر گرفتن معامله .
-
جوش دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) به هم پیوستن دو چیز سخت (مخصوصاً فلز)، لحیم کردن .
-
جوش زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دَ) 1 - (مص ل .) (عا.) خشمگین شدن ، داد و فریاد کردن . 2 - (مص م .) جوش دادن .
-
جوش کوره
فرهنگ فارسی معین
(رِ یا رَ) (اِمر.) مواد مختلفی که در نتیجة ذوب سنگ های معدنی در کوره متحجر شوند و باقی مانند؛ اقلیمیا، کلیمیا نیز گویند.
-
جوش گرفتن
فرهنگ فارسی معین
(گِ رِ تَ) (مص ل .) مضطرب شدن .
-
دیگ جوش
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) نوعی آش کم بها که فقیران و معمولاً درویشان خانقاه خورند. ؛ ~ هم زدن کنایه از: وقت تلف کردن .
-
عرق جوش
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (اِمر.) جوش های ریزی که در اثر عرق زیاد روی پوست ایجاد می شود.
-
وسمه جوش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (اِ.) ظرفی که وسمه را در آن می جوشانند.